چرا به امام علی علیه السلام ابو تراب می گویند؟

متن سوال: 
چرا به امام علي عليه السلام ابو تراب مي گويند؟ چرت اون روزي که توي قبرستان بقيع موقعي که عمرلعنة الله عليه خواست نبش قبر کنه حضرت قسم ياد کردند که اگه ذره اي خاک جابجا کني شمشير رو غلاف نمي کنم مگر با کشتن تو؟ چرا اين حرف رو زد چرا توي خانه موقع جسارت عمر به حضرت زهرا اين کا رو نکرد؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم اولا: در مورد لقب ابوتراب چرا به علي عليه السلام ابو تراب مي گويند؟ ابو تراب به معناى پدر خاک ، يا دمساز خاک ، يا پدر و رئيس خاکيان است . اين لقب از محبوب‌ترين القاب در نزد امام علي عليه السلام و يکي از زيباترين القاب آن حضرت به شمار مي‌آيد . شيخ علاء الدين سکتوارى در محاضرة الأوائل ( ص 113 ) گويد : نخستين کسى که به کنيه ( ابو تراب ) ناميده شد على بن ابى طالب رضى الله عنه است ، اين کنيه را رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او داد آن گاه که ديد او بر روى زمين خوابيده و خاک بر پهلوى او نشسته است ، از روى لطف و مهربانى به او فرمود : برخيز اى ابو تراب . و اين محبوب ترين القاب او به شمار مى رفت ، و از آن پس ، به برکت نفس محمدى اين کرامتى براى او گرديد ، زيرا خاک خبرهاى گذشته و آينده تا روز قيامت را براى او باز مى گفت . اين را بفهم که رازى است بى پرده . الغدير - الشيخ الأميني - ج 6 - ص 337 – 338 عباية بن ربعى گويد : به عبد الله بن عباس گفتم : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چه رو على عليه السلام را ابو تراب ناميد ؟ گفت : از آن رو که على عليه السلام صاحب زمين و حجت خدا بر اهل آن پس از رسول خداست ، و بقاى زمين و آرامش آن به او است ، و از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم مى فرمود : چون روز قيامت شود و شخص کافر پاداش و نزديکى و کرامتى را که خداى متعال براى شيعيان على آماده نموده ببيند گويد : ( اى کاش من ترابى بودم ) يعنى کاش از شيعيان على ( ابو تراب ) بودم . و اين است معناى اين آيه که کافر گويد : کاش من تراب ( خاک ) بودم . علل الشرائع - الشيخ الصدوق - ج 1 - ص 156 . علامه مجلسى رحمه الله در بيان اين جمله گويد : ممکن است ذکر آيه در اينجا براى بيان علت ديگرى در نامگذارى آن حضرت به ابو تراب باشد ، زيرا شيعيان او به جهت تذلل بيش از اندازه و تسليم بودن در برابر فرمانهاى حضرتش تراب ناميده شده اند ؛ چنان که در آيه کريمه آمده - و چون آن حضرت صاحب و پيشوا و زمامدار آنهاست ابو تراب نام گرفته است . بحار الأنوار - العلامة المجلسي - ج 35 - ص 51 . در اين که پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در چه زماني اين لقب مبارک را به امير المؤمنين عليه السلام داده است ، روايات متفاوتي نقل شده است . برخي از آن‌ها حاکي از آن است که اين لقب در جمادي الأول يا جمادي الثاني سال دوم هجرت در غزو? العشيره به آن حضرت داده شده است . در برخي ديگر آمده است که در يوم التآخي ؛ يعني روزي که پيامبر اسلام بين هم? مسلمان عقد برادري بست و از بين تمام مردم علي را براي خود برگزيد ، به او داده شده است . البته اين روايات هيچ تعارضي باهم ندارند ؛ چرا که ممکن است پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم در موارد متعدد بارها و بارها آن را تکرار کرده باشد . برخي از اسناد (( قم يا اباتراب)) از کتب علماي اهل سنت: فتح الباري - ابن حجر - ج 7 - ص 58 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . المعجم الکبير - الطبراني - ج 6 - ص 203 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . معرفة علوم الحديث - الحاکم النيسابوري - ص 211 قم يا أبا تراب قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تفسير أبي السعود - أبي السعود - ج 9 - ص 49 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . إمتاع الأسماع - المقريزي - ج 1 - ص 75 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . الفصول المهمة في معرفة الأئمة - ابن الصباغ - ج 1 - ص 227 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . السيرة الحلبية - الحلبي - ج 1 - ص 423 قم يا أبا تراب . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . ينابيع المودة لذوي القربى - القندوزي - ج 2 - ص 79 قم يا أبا تراب ثانيا: چرا امير المومنين از حضرت زهرا دفاع نکردند در واقع هجوم؟ يکى از مهمترين شبهاتى که وهابي‌ها با تحريک احساسات مردم، به منظور انکار قضيه هجوم عمر بن خطاب و کتک زدن فاطمه زهرا سلام الله عليها مطرح مى‌کنند، اين است که چرا اميرمؤمنان عليه السلام از همسرش دفاع نکرد؟ مگر نه اين که او اسد الله الغالب و شجاع‌ترين فرد زمان خود بود و... عالمان شيعه در طول تاريخ از اين شبهه‌ پاسخ‌هاى گوناگونى داده‌اند که به اختصار به چند نکته بسنده مى‌کنيم. عکس العمل تند حضرت در برابر عمر بن خطاب: اميرمؤمنان عليه السلام در مرحله اول و زمانى که آن‌ها قصد تعرض به همسرش را داشتند، از خود واکنش نشان داد و با عمر برخورد کرد، او را بر زمين زد، با مشت به صورت و گردن او کوبيد؛ اما از آن جايى که مأمور به صبر بود از ادامه مخاصمه منصرف و طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه وآله صبر پيشه کرد. در حقيقت با اين کار مى‌خواست به آن‌ها بفهماند که اگر مأمور به شکيبائى نبودم و فرمان خدا غير از اين بود، کسى جرأت نمى‌کرد که اين فکر را حتى از مخيله‌اش بگذراند؛ اما آن حضرت مثل هميشه تابع فرمان‌هاى الهى بوده است. سليم بن قيس هلالى که از ياران مخلص اميرمؤمنان عليه السلام است، در اين باره مى‌نويسد: وَدَعَا عُمَرُ بِالنَّارِ فَأَضْرَمَهَا فِي الْبَابِ ثُمَّ دَفَعَهُ فَدَخَلَ فَاسْتَقْبَلَتْهُ فَاطِمَةُ عليه السلام وَصَاحَتْ يَا أَبَتَاهْ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَرَفَعَ عُمَرُ السَّيْفَ وَهُوَ فِي غِمْدِهِ فَوَجَأَ بِهِ جَنْبَهَا فَصَرَخَتْ يَا أَبَتَاهْ فَرَفَعَ السَّوْطَ فَضَرَبَ بِهِ ذِرَاعَهَا فَنَادَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ لَبِئْسَ مَا خَلَّفَکَ أَبُو بَکْرٍ وَعُمَرُ. فَوَثَبَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَأَخَذَ بِتَلابِيبِهِ ثُمَّ نَتَرَهُ فَصَرَعَهُ وَوَجَأَ أَنْفَهُ وَرَقَبَتَهُ وَهَمَّ بِقَتْلِهِ فَذَکَرَ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَمَا أَوْصَاهُ بِهِ فَقَالَ وَالَّذِي کَرَّمَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّةِ يَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي. عمر آتش طلبيد و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا عليها السّلام به طرف عمر آمد و فرياد زد: يا ابتاه، يا رسول اللَّه! عمر شمشير را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: يا ابتاه! عمر تازيانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: يا رسول اللَّه، ابوبکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتار مى‌کنند»! علي عليه السّلام ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت کشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش کوبيد و خواست او را بکشد؛ ولى به ياد سخن پيامبر صلى الله عليه وآله و وصيتى که به او کرده بود افتاد، فرمود: اى پسر صُهاک! قسم به آنکه محمّد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر مقدرّات الهى و عهدى که پيامبر با من بسته است، نبود، مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى» الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، کتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ. همچنين آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نويسد: أنه لما يجب على غضب عمر وأضرم النار بباب على وأحرقه ودخل فاستقبلته فاطمة وصاحت يا أبتاه ويا رسول الله فرفع عمر السيف وهو فى غمده فوجأ به جنبها المبارک ورفع السوط فضرب به ضرعها فصاحت يا أبتاه فأخذ على بتلابيب عمر وهزه ووجأ أنفه ورقبته عمر عصباني شد و درب خانه علي را به آتش کشيد و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله عليها به طرف عمر آمد و فرياد زد: «يا ابتاه، يا رسول الله»! عمر شمشيرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازيانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فرياد زد: « يا ابتاه » (با مشاهده اين ماجرا) علي (ع) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت کشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش کوبيد. الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج3، ص124، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت. آلوسى اين روايت را بدون هيچ حاشيه و نقدى نقل کرده و رد نکرده است که حکايت از پذيرفتن آن دارد. تسليم وصيت پيامبر اکرم (ص): اميرمؤمنان عليه السلام در تمام دوران زندگي‌اش، مطيع محض فرمان‌هاى الهى بوده و آن‌چه او را به واکنش وامى‌داشت، فقط و فقط اوامر الهى بود و هرگز به خاطر تعصب، غضب و منافع شخصى از خود واکنش نشان نمى‌داد. آن حضرت از جانب خدا و رسولش مأمور به صبر و شکيبائى در برابر اين مصيبت‌هاى عظيم بوده است و طبق همين فرمان بود که دست به شمشير نبرد. مرحوم سيد رضى الدين موسوى در کتاب شريف خصائص الأئمه (عليهم السلام) مى‌نويسد: أَبُو الْحَسَنِ فَقُلْتُ لِأَبِي فَمَا کَانَ بَعْدَ إِفَاقَتِهِ قَالَ دَخَلَ عَلَيْهِ النِّسَاءُ يَبْکِينَ وَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ وَضَجَّ النَّاسُ بِالْبَابِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ فَبَيْنَا هُمْ کَذَلِکَ إِذْ نُودِيَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَأَقْبَلَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ قَالَ عَلِيٌّ (عليه السلام) فَانْکَبَبْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا أَخِي... أَنَّ الْقَوْمَ سَيَشْغَلُهُمْ عَنِّي مَا يَشْغَلُهُمْ فَإِنَّمَا مَثَلُکَ فِي الْأُمَّةِ مَثَلُ الْکَعْبَةِ نَصَبَهَا اللَّهُ لِلنَّاسِ عَلَماً وَإِنَّمَا تُؤْتَى مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ وَنَأْيٍ سَحِيقٍ وَلَا تَأْتِي وَإِنَّمَا أَنْتَ عَلَمُ الْهُدَى وَنُورُ الدِّينِ وَهُوَ نُورُ اللَّهِ يَا أَخِي وَالَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ لَقَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْهِمْ بِالْوَعِيدِ بَعْدَ أَنْ أَخْبَرْتُهُمْ رَجُلًا رَجُلًا مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّکَ وَأَلْزَمَهُمْ مِنْ طَاعَتِکَ وَکُلٌّ أَجَابَ وَسَلَّمَ إِلَيْکَ الْأَمْرَ وَإِنِّي لَأَعْلَمُ خِلَافَ قَوْلِهِمْ فَإِذَا قُبِضْتُ وَفَرَغْتَ مِنْ جَمِيعِ مَا أُوصِيکَ بِهِ وَغَيَّبْتَنِي فِي قَبْرِي فَالْزَمْ بَيْتَکَ وَاجْمَعِ الْقُرْآنَ عَلَى تَأْلِيفِهِ وَالْفَرَائِضَ وَالْأَحْکَامَ عَلَى تَنْزِيلِهِ ثُمَّ امْضِ [ذَلِکَ‏] عَلَى غير لائمة [عَزَائِمِهِ وَ] عَلَى مَا أَمَرْتُکَ بِهِ وَعَلَيْکَ بِالصَّبْرِ عَلَى مَا يَنْزِلُ بِکَ وَبِهَا [يعني بفاطمة] حَتَّى تَقْدَمُوا عَلَيَّ. امام کاظم عليه السلام مى‌فرمايد: از پدرم امام صادق عليه السلام پرسيدم: پس از به هوش آمدن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم چه اتفاق افتاد؟ فرمود: زنها داخل شدند و صدا به گريه بلند کردند، مهاجرين و انصار جمع شده و اظهار غم و اندوه مى‌کردند، علي فرمود: ناگهان مرا صدا زدند، وارد شدم و خودم را روى بدن پيغمبر انداختم، فرمود: برادرم، اين مردم مرا رها خواهند کرد و به دنياى خودشان مشغول خواهند شد؛ ولى تو را از رسيدگى به من باز ندارد، مثل تو در بين اين امت مثل کعبه است که خدا آن را نشانه قرار داده است تا از راههاى دور نزد آن بيايند... پس چون از دنيا رفتم و از آنچه به تو وصيت کردم فارغ شدى و بدنم را در قبر گذاشتي، در خانه‌ات بنشين و قرآن را آنگونه که دستور داده‌ام، بر اساس واجبات و احکام و ترتيب نزول جمع آورى کن، تو را به بردبارى در برابر آنچه که از اين گروه به تو و فاطمه زهرا سلام الله عليها خواهد رسيد سفارش مى‌کنم، صبر کن تا بر من وارد شوي. الشريف الرضي، أبي الحسن محمد بن الحسين بن موسى الموسوي البغدادي (متوفاي406هـ) خصائص‏الأئمة (عليهم السلام)، ص73، تحقيق وتعليق: الدکتور محمد هادي الأميني، ناشر: مجمع البحوث الإسلامية الآستانة الرضوية المقدسة مشهد – إيران، 1406هـ المجلسي، محمد باقر (متوفاي 1111هـ)، بحار الأنوار، ج 22، ص 484، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403 - 1983 م. در روايت ديگرى سليم بن قيس هلالى نقل مى‌کند: ثُمَّ نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) إِلَى فَاطِمَةَ وَإِلَى بَعْلِهَا وَإِلَى ابْنَيْهَا فَقَالَ يَا سَلْمَانُ أُشْهِدُ اللَّهَ أَنِّي حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَسِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ أَمَا إِنَّهُمْ مَعِي فِي الْجَنَّةِ ثُمَّ أَقْبَلَ النَّبِيُّ (صلي الله عليه وآله) عَلَى عَلِيٍّ (عليه السلام) فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنَّکَ سَتَلْقَى [بَعْدِي‏] مِنْ قُرَيْشٍ شِدَّةً مِنْ تَظَاهُرِهِمْ عَلَيْکَ وَظُلْمِهِمْ لَکَ فَإِنْ وَجَدْتَ أَعْوَاناً [عَلَيْهِمْ‏] فَجَاهِدْهُمْ وَقَاتِلْ مَنْ خَالَفَکَ بِمَنْ وَافَقَکَ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ أَعْوَاناً فَاصْبِرْ وَکُفَّ يَدَکَ وَلا تُلْقِ بِيَدِکَ إِلَى التَّهْلُکَةِ فَإِنَّکَ [مِنِّي‏] بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى وَلَکَ بِهَارُونَ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ إِنَّهُ قَالَ لِأَخِيهِ مُوسَى إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ کادُوا يَقْتُلُونَنِي‏. پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان! خدا را شاهد مى‏گيرم افرادى که با اينان بجنگند با من جنگيده‌اند، افرادى که با اينان روى صلح داشته باشند با من صلح کرده‌اند، بدانيد که اينان در بهشت همراه منند. سپس پيامبر صلى الله عليه وآله نگاهى به علي عليه السلام کرد و فرمود: اى علي! تو به زودى پس از من، از قريش و متحد شدنشان عليه خودت و ستمشان سختى خواهى کشيد. اگر يارانى يافتى با آنان جهاد کن و به وسيله موافقينت با آنان بجنگ، و اگر کمک کار و ياورى نيافتى صبر کن و دست نگهدار و با دست خويش خود را به نابودى مينداز. تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى، هارون براى تو اسوه خوبى است، به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ کادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ اين قوم مرا ضعيف شمردند و نزديک بود مرا بکشند. الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، کتاب سليم بن قيس الهلالي، ص569، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ. همچنين در ادامه روايت پيشين که از سليم نقل شد، اميرمؤمنان عليه السلام خطاب به عمر فرمود: يَا ابْنَ صُهَاکَ لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ وَعَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) لَعَلِمْتَ أَنَّکَ لا تَدْخُلُ بَيْتِي. اى پسر صحّاک! اگر مقدرات خداوندى و پيمان و سفارش رسول خدا صلى الله عليه وآله نبود، هر آينه مى‌فهميدى که تو قدرت ورود به خانه مرا نداري. الهلالي، سليم بن قيس (متوفاي80هـ)، کتاب سليم بن قيس الهلالي، ص568، ناشر: انتشارات هادى‏ ـ قم‏، الطبعة الأولي، 1405هـ. البته روايات در اين باب بيش از آن است که در اين مختصر بگنجد؛ از اين رو به همين چند روايت بسنده مى‌کنيم. به راستى چه کسى جز حيدر کرّار مى‌تواند از چنين امتحان سختى بيرون بيايد؟! زمانى ارزش اين کار مشخص مى‌شود که بدانيم علي عليه السلام همان کسى است که در ميدان نبرد، همچون شير ژيان بر دشمن حمله مى‌کرد و پهلوانان و يلان کفر را يکى پس از ديگرى از سر راه بر مى‌داشت، روزى پشت پهلوانى همچون عمر بن عبدود را به خاک مى‌مالد و روزى ديگر فرق سر مرهب يهودى را همراه با کلاه خودش مى‌شکافد. آن روز فرمان خداوند اين بود که دشمنان از ترس ذوالفقارش خواب آسوده نداشته باشند؛ ولى روز ديگر فرمان اين است که همان ذوالفقار در نيام باشد تا اساس اسلام حفظ شود و دشمنان اسلام از نابود کردن آن مأيوس شوند. احتمال شهادت حضرت زهرا عليها السلام هنگام درگيري: دفاع از ناموس، از مسائل فطرى و مشترک ميان همه انسان‌ها است؛ اما روشن است که اگر کسى بداند که قصد دشمن از تعرض به ناموس وى اين است که او را به واکنش وادار کنند تا به مقصود مهمتر و شوم‌ترى دست يابند؛ انسان عاقل، با تدبير و مسلط بر نفس خويش، هرگز کارى نخواهد کرد که دشمن به مقصودش برسد. قصد مهاجمين به خانه وحى اين بود که اميرمؤمنان عليه السلام را به واکنش وادار کنند و با استفاده از اين فرصت، ثابت کنند که شخصى همانند علي عليه السلام براى رسيدن به حکومت دنيوى حاضر شد که افراد زيادى را از دم شمشير بگذراند. و نيز اگر اميرمؤمنان عليه السلام از خود واکنش نشان مى‌داد و با آن‌ها درگير مى‌شد، ممکن بود که فاطمه زهرا در اين درگيري‌ها کشته شود، سپس دشمنان شايع مى‌کردند که علي عليه السلام براى به دست آوردن حکومت دنيايى، همسرش را نيز فدا کرد و در حقيقت او بود که سبب کشتن همسرش شد؛ چنانچه در باره عمار ياسر، يار وفادار اميرمؤمنان عليه السلام چنين کردند. هنگام ساختن مسجد مدينه، عمار ياسر برخلاف ديگران که يک خشت برمى‌داشتند، او دو تا دو تا مى‌آورد، پيامبر اسلام او را ديد، با دست مبارکش، غبار را از سر و صورت نازنين عمار زدود و پس فرمود: وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّار. عمار را گروه ستمگر مى‌کشند، او آنان را به بهشت مى‌خواند وآنان او را به جهنّم. البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري، ج 1، ص172، ح436، کتاب الصلاة،بَاب التَّعَاوُنِ في بِنَاءِ الْمَسْجِدِ، و ج3، ص1035، ح 2657، الجهاد والسير، باب مَسْحِ الْغُبَارِ عَنِ النَّاسِ فِي السَّبِيلِ، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن کثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م. صدور اين روايت از رسول خدا صلى الله عليه وآله در حق عمّار قطعى بود و تمام مردم از آن آگاه بودند و نيز ثابت مى‌کرد که معاويه و دار و دسته‌اش همان گروه نابکار هستند؛ از اين رو هنگامى که معاويه شنيد عمار کشته شده و لرزه بر دل بسيارى از مردم انداخته، و اين فرمايش پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله سر زبان‌ها افتاده است، عمرو عاص را به حضور طلبيد و پس از مشورت با او شايع کردند که علي عليه السلام او را کشته است و اين گونه استدلال کردند که چون عمار در جبهه علي وهمراه او بوده است و علي او را به جنگ فرستاده است؛ پس او قاتل عمار است. احمد بن جنبل در مسندش مى‌نويسد: مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ حَزْمٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ لَمَّا قُتِلَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ دَخَلَ عَمْرُو بْنُ حَزْمٍ عَلَى عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ فَقَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ وَقَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَامَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَزِعًا يُرَجِّعُ حَتَّى دَخَلَ عَلَى مُعَاوِيَةَ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ مَا شَأْنُکَ قَالَ قُتِلَ عَمَّارٌ فَقَالَ مُعَاوِيَةُ قَدْ قُتِلَ عَمَّارٌ فَمَاذَا قَالَ عَمْرٌو سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ فَقَالَ لَهُ مُعَاوِيَةُ دُحِضْتَ فِي بَوْلِکَ أَوَنَحْنُ قَتَلْنَاهُ إِنَّمَا قَتَلَهُ عَلِيٌّ وَأَصْحَابُهُ جَاءُوا بِهِ حَتَّى أَلْقَوْهُ بَيْنَ رِمَاحِنَا أَوْ قَالَ بَيْنَ سُيُوفِنَا. ابو بکر بن محمد بن عمرو بن حزم از پدرش نقل مى‌کند که گفت: هنگامى که عمار ياسر به شهادت رسيد، عمرو بن حزم نزد عمرو عاص رفت و گفت: عمار کشته شد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده است: گروه ستمگر، عمار را مى‌کشند، عمرو عاص ناراحت شد و جمله «لا حول ولا قوة الا بالله» را مى‌گفت تا نزد معاويه رفت،‌ معاويه پرسيد: چه شده است؟ گفت: عمار کشته شده است. معاويه گفت:‌ کشته شد که شد، حالا چه شده است؟ عمرو گفت: از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم که مى‌فرمود: عمار را گروه باغى وستمگر خواهد کشت، معاويه گفت: مگر ما او را کشته‌ايم، عمار را علي و يارانش کشتند که او را همراه خويش وادار به جنگ کردند و او را بين نيزه‌ها و شمشيرهاى ما قرار دادند. الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج4، ص199، ح 17813، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛ البيهقي، أحمد بن الحسين بن علي بن موسى أبو بکر (متوفاي 458هـ)، سنن البيهقي الکبرى، ج8، ص189، ناشر: مکتبة دار الباز - مکة المکرمة، تحقيق: محمد عبد القادر عطا، 1414 - 1994؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 1، ص 420 و ص 426، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ. هيثمى پس از نقل روايت مى‌گويد: رواه أحمد وهو ثقة. الهيثمي، علي بن أبي بکر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص242، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الکتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ. و حاکم نيشابورى پس از نقل روايت مى‌‌گويد: هذا حديث صحيح على شرط الشخين ولم يخرجاه بهذه السياقة. اين حديث با شرائطى که بخارى و مسلم قبول دارند، صحيح است؛‌ ولى آن‌ها به اين صورت نقل نکرده‌اند. الحاکم النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرک على الصحيحين، ج2، ص155، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. مناوى به نقل از قرطبى مى‌نويسد: وهذا الحديث أثبت الأحاديث وأصحّها، ولمّا لم يقدر معاوية على إنکاره قال: إنّما قتله من أخرجه، فأجابه عليّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم إذن قتل حمزة حين أخرجه. قال ابن دحية: وهذا من على إلزام مفحم الذي لا جواب عنه، وحجّة لا اعتراض عليها. اين حديث از محکم‌ترين و صحيح‌ترين احاديث است و چون معاويه قدرت بر انکارش نداشت، گفت: عمار را کسى کشت که او را همراه خود آورده است و لذا علي (ع) در پاسخش فرمود: پس بنابراين حمزه را هم در جنگ احد پيامبر کشته است؛ چون آن حضرت بود که حمزه را همراه خودش آورده بود. ابن دحيه مى‌گويد: اين پاسخ علي چنان کوبنده است که حرفى براى گفتن باقى نمى‌گذارد ودليلى است که انتقادى بر آن نيست. المناوي، عبد الرؤوف (متوفاي: 1031هـ)، فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 6، ص 366، ناشر: المکتبة التجارية الکبرى - مصر، الطبعة: الأولى، 1356هـ چرا امير المؤمنين در هيچ جنگي در زمان خلفاء شرکت نکرد؟ اين که اميرمؤمنان عليه السلام شجاعترين فرد زمان خودش بود، هيچ شک و شبهه‌اى در آن نيست؛ آن قدر شجاع و دلاور بود که شنيدن نامش خواب را از چشمان پهلوانان دشمن مى‌پراند؛ تا جايى که عمر بن خطاب مى‌گفت: والله لولا سيفه لما قام عمود الاسلام. به خدا سوگند! اگر شمشير علي عليه السلام نبود‌، عمود خيمه اسلام استوار نمى‌شد. إبن أبي الحديد المدائني المعتزلي، أبو حامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاي655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 12، ص 51، تحقيق محمد عبد الکريم النمري، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م. حتى در زمانى که تمام ياران بي‌وفاى رسول خدا صلى الله عليه وآله در جنگ احد و حنين آن حضرت را رها و از معرکه گريختند، امام علي عليه السلام پروانه وار اطراف شمع وجود پيامبر گرامى چرخيد و از او دفاع مى‌کرد. اما چرا همان علي عليه السلام در هيچ يک از جنگ‌هاى زمان خلفاء شرکت نکرد؟ همان کسى که در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله در تمام نبردهاى مسلمانان عليه کفار، يهوديان و... شرکت فعال داشت و پيشاپيش تمام سربازان پرچم اسلام را به دوش مى‌کشيد و پهلوانان دشمن را يکى پس از ديگرى بر زمين مى‌کوبيد، چه اتفاقى افتاده بود که در زمان خلفاء در هيچ نبردى حضور نمى‌يافت؟ آيا شجاعتش را از دست داده بود، يا جنگ در رکاب خلفاء را جهاد نمى‌دانست؟ يا اين که خلفاء، بر خلاف سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله قصد استفاده از آن حضرت را نداشتند؟ امير المؤمنين عليه السلام بهترين تصميم را گرفت: امر دائر بود بين اين که اميرمؤمنان عليه السلام اساس اسلام را حفظ نمايد و از حق خود بگذرد؛ يا اين که بر آن عده اندک حمله نموده و آن‌ها را از دم تيغ بگذراند و در عوض دشمنان اسلام و منافقين با استفاده از اين فرصت اساس اسلام را به خطر بيندازند، اميرمؤمنان عليه السلام راه دوم را برگزيد و با اين فداکارى دين اسلام را براى هميشه حفظ و دشمنان اسلام را نا اميد کرد و به طور قطع اين تصميم عاقلانه‌تر بوده است. در خطبه سوم نهج البلاغه مى‌فرمايد: وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ. يَهْرَمُ فِيهَا الْکَبِيرُ وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَيَکْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ. فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى. فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًى وَفِي الْحَلْقِ شَجًا. أَرَى تُرَاثِي نَهْباً. در اين انديشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بى ياورى) به پا خيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و تاريکيى که پديد آورده‏اند صبر کنم، محيطى که: پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وا مى‏دارد. (عاقبت) ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديکتر است؛ لذا شکيبائى ورزيدم؛ ولى به کسى مى‏ماندم که: خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلويش را گرفته، با چشم خود مى‏ديدم، ميراثم را به غارت مى‏برند. و در خطبه پنجم نهج البلاغه، هنگامى که شخصى همانند ابوسفيان به قصد گرفتن ماهى از آب گل آلود و استفاده از موقعيت به دست آمده، نزد آن حضرت آمد و پشنهاد بيعت و جنگ با أبوبکر را داد، امام عليه السلام خطبه خواند و فرمود: أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ... أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ... فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْکِ وَإِنْ أَسْکُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَالَّتِي وَاللَّهِ لابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ. بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ. اى مردم امواج کوه پيکر فتنه‏ها را، با کشتي‌هاى نجات در هم بشکنيد... (دو کس راه صحيح را پيمودند) آن کس که با داشتن يار و ياور و نيروى کافى به پا خاست و پيروز شد، و آن کس که با نداشتن نيروى کافى کناره‏گيرى کرد و مردم را راحت ساخت. اگر سخن گويم (و حقم را مطالبه کنم) گويند: بر رياست و حکومت حريص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشينم) خواهند گفت از مرگ مى‏ترسد. (اما) هيهات پس از آن همه جنگ‌ها و حوادث (اين گفته بس ناروا است). به خدا سوگند علاقه فرزند ابوطالب، به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر بيشتر است؛ اما من از علوم و حوادثى آگاهم که اگر بگويم همانند طناب ها در چاه‌هاى عميق به لرزه درآئيد. چرا رسول خدا (ص) از سميه و ديگر زنان مسلمان دفاع نکرد؟ اميرمؤمنان عليه السلام، به همان دليل از خود واکنش نشان نداد که رسول خدا صلى الله عليه وآله در هنگام کشته شدن سميه، مادر عمار ياسر توسط مشرکان و تعرض آن‌ها به وي، از خود واکنشى نشان نداد. ابن حجر عسقلانى در الإصابة مى‌نويسد: ( 11342 ) سمية بنت خباط... والدة عمار بن ياسر کانت سابعة سبعة في الاسلام عذبها أبو جهل وطعنها في قبلها فماتت فکانت أول شهيدة في الاسلام... عذبها آل بني المغيرة على الاسلام وهي تأبى غيره حتى قتلوها وکان رسول الله صلى الله عليه وسلم يمر بعمار وأمه وأبيه وهم يُعذّبون بالأبطح في رمضاء مکة فيقول صبرا يا آل ياسر موعدکم الجنة. سميه دختر خباط... مادر عمار ياسر هفتمين کسى است که اسلام آورد، ابوجهل او را اذيت مى‌کرد و آن قدر نيزه بر پايين شکمش زد تا به شهادت رسيد، و او نخستين زن شهيد در اسلام است. آل بنومغيره، چون مسلمان شده بود و دست بردارد نبود او را آزار و اذيت کردند؛ تا کشته شد. رسول خدا (ص)، منظره شکنجه شدن عمار و مادر و پدرش را در مکه مى‌ديد و مى‌فرمود: اى خاندان ياسر! صبور باشيد که وعده‌گاه شما بهشت است. العسقلاني، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل الشافعي، الإصابة في تمييز الصحابة، ج 7، ص 712، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412 - 1992. با اين که رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‌ديد کافرى همچون ابوجهل متعرض ناموس مسلمانان مى‌شود؛ ولى در عين حال هيچ واکنشى از خود نشان نمى‌داد و به آنان نيز فرمان مى‌داد که صبر نمايند. مگر نه اين که رسول خدا صلى الله عليه وآله غيورترين و شجاع‌ترين فرد عالم است، پس چرا از ناموس مسلمانان دفاع نکرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت تا گردن ابوجهل را از تنش جدا کند؟ و نيز زمانى که عمر بن خطاب، متعرض زنان مسلمان مى‌شد و آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان کتک مى‌زد، چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله از خود واکنشى نشان نمى‌داد. ابن هشام در السيرة النبوية، مى‌نويسد: ومر [ابوبکر] بجارية بنى مؤمل، حي من بنى عدى بن کعب، وکانت مسلمة، وعمر بن الخطاب يعذبها لتترک الاسلام، وهو يومئذ مشرک، وهو يضربها، حتى إذا مل قال: إني أعتذر إليک، إني لم أترکک إلا ملالة، فتقول: کذلک فعل الله بک. ابوبکر مى‌ديد که کنيز مسلمان شده از بنو مؤمل از خاندان عدى بن کعب،‌ عمر او را کتک مى‌زد تا دست از اسلام بردارد و مسلمان بودن را ترک کند (چون عمر هنوز مشرک بود) آن قدر او را زد تا خسته شد، گفت: اگر تو را کتک نمى‌زنم براى اين است که خسته شده‌ام، از اين جهت مرا ببخش. کنيز در پاسخ گفت: بدان که خدا نيز اين گونه با تو رفتار خواهد کرد. الحميري المعافري، عبد الملک بن هشام بن أيوب أبو محمد (متوفاي213هـ)، السيرة النبوية، ج 2، ص 161، تحقيق طه عبد الرءوف سعد، ناشر: دار الجيل، الطبعة: الأولى، بيروت – 1411هـ؛ الشيباني، أحمد بن حنبل أبو عبد الله (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 1، ص 120، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛ الکلاعي الأندلسي، أبو الربيع سليمان بن موسى (متوفاي634هـ)، الإکتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله والثلاثة الخلفاء، ج 1، ص 238، تحقيق د. محمد کمال الدين عز الدين علي، ناشر: عالم الکتب - بيروت، الطبعة: الأولى، 1417هـ؛ الانصاري التلمساني، محمد بن أبي بکر المعروف بالبري (متوفاي644هـ) الجوهرة في نسب النبي وأصحابه العشرة، ج 1، ص 244؛ الطبري، أحمد بن عبد الله بن محمد أبو جعفر (متوفاي694هـ)، الرياض النضرة في مناقب العشرة، ج 2، ص 24، تحقيق عيسى عبد الله محمد مانع الحميري، ناشر: دار الغرب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1996م؛ النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 16، ص 162، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م. چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله جلوى عمر را نگرفت و او را از اين کار منع نکرد؟ چرا شمشيرش را برنداشت و گردن عمر را نزد؟ اهل تسنن، هر پاسخى دادند، ما نيز عين همان را در باره صبر اميرمؤمنان عليه السلام و شمشير نکشيدن آن حضرت خواهيم داد. چرا عثمان از زنش دفاع نکرد؟ هنگامى که ياران رسول خدا صلى الله عليه وآله به خانه عثمان ريختند و همسر او را زده و انگشتش را قطع کردند، او از همسرش دفاع نکرد، شما از اين عملکرد عثمان چه پاسخى داريد؟ طبري،‌ در تاريخش مى‌نويسد: وجاء سودان بن حمران ليضربه فانکبت عليه نائلة ابنة الفرافصة واتقت السيف بيدها فتعمدها ونفح أصابعها فأطن أصابع يدها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبيرة العجيزة وضرب عثمان فقتله. سودان بن حمران آمد تا او را کتک بزند، نائله دختر فرافصه (زن عثمان) خود را بر روى او انداخت، سودان شمشير را گرفت و انگشت او را قطع کرد و سپس دست به پشت او زد و گفت: عجب پشت بزرگى دارد، سپس عثمان را زد و کشت. الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 676، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت. همچنين ابن أثير در الکامل فى التاريخ مى‌نويسد: وجاء سودان ليضربه فأکبت عليه امرأته واتقت السيف بيدها فنفح أصابعها فأطن أصابع يديها وولت فغمز أوراکها وقال أنها لکبيرة العجز وضرب عثمان فقتله. الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الکامل في التاريخ، ج 3، ص 68، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الکتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ. ابن کثير دمشقى سلفى مى‌نويسد: ثم تقدم سودان بن حمران بالسيف فمانعته نائلة فقطع أصابعها فولت فضرب عجيزتها بيده وقال: أنها لکبيرة العجيزة. وضرب عثمان فقتله. القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن کثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 188، ناشر: مکتبة المعارف – بيروت. چرا عثمان از زنش دفاع نکرد، مگر نه اين که او مرد بود، غيرت داشت و بايد از زنش دفاع مى‌کرد؟ پس چرا هيچ واکنشى از خود نشان نداد و حاضر شد که ببيند ياران رسول خدا به همسر او اهانت کرده و متعرض همسر او شوند؟ چرا عمر از زنش دفاع نکرد؟ اهل سنت اصرار دارند که امّ‌کلثوم دختر امير مؤمنان عليه السلام همسر عمر بوده است؛ اما مى‌بينيم که هنگامى که مغيرة بن شعبه اهانت زشتى به امّ‌کلثوم کرده و او را با امّ‌جميل، زنا کار مشهور عرب تشبيه و قياس مى‌‌کند،‌ عمر هيچ عکس العملى از خود نشان نمى‌دهد. ابن خلکان در وفيات الأعيان مى‌نويسد: ثم إن أم جميل وافقت عمر بن الخطاب رضي الله عنه بالموسم والمغيرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه المرأة يا مغيرة قال نعم هذه أم کلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بکرة کذب عليک وما رأيتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء. ام جميل (کسى که سه نفر شهادت دادند مغيره با او زنا کرده است، و به خاطر امتناع شاهد چهارم از شهادت، از حد رهايى يافت) در حج، با عمر همراه شده و مغيره نيز در آن زمان در مکه بود. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى‌شناسي؟ مغيره در پاسخ گفت: آرى اين امّ‌کلثوم دختر علي است! عمر گفت: آيا خودت را به بى خبرى مى‌زنى؟ قسم به خدا من گمان مى‌کنم که ابوبکرة‌ در باره تو دروغ نگفته است؛ و هر زمان که تو را مى‌بينم مى‌ترسم که از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد! إبن خلکان، أبو العباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بکر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج6، ص366، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان. و ابوالفرج اصفهانى مى‌نويسد: حدثنا ابن عمار والجوهري قالا حدثنا عمر بن شبة قال حدثنا علي بن محمد عن يحيى بن زکريا عن مجالد عن الشعبي قال کانت أم جميل بنت عمر التي رمي بها المغيرة بن شعبة بالکوفة تختلف إلى المغيرة في حوائجها فيقضيها لها قال ووافقت عمر بالموسم والمغيرة هناک فقال له عمر أتعرف هذه قال نعم هذه أم کلثوم بنت علي فقال له عمر أتتجاهل علي والله ما أظن أبا بکرة کذب عليک وما رأيتک إلا خفت أن أرمى بحجارة من السماء. ام جميل همان کسى است که مغيره را به زناى با او متهم کردند و در کوفه به نزد مغيره رفته و کارهاى او را انجام مى‌داد! اين زن در زمان حج با مغيره و عمر همراه شد. عمر به مغيره گفت: آيا اين زن را مى‌شناسى؟ پاسخ داد: آرى اين امّ‌کلثوم دختر علي است! عمر گفت‌: آيا در مقابل من خود را به بي‌خبرى مى‌زني؟ قسم به خدا من گمان ندارم که ابوبکرة در باره تو دروغ گفته باشد! و تو را نمى‌بينم، مگر آنکه مى‌ترسم از آسمان سنگى بر سر من فرود آيد! الأصبهاني، أبو الفرج (متوفاي356هـ)، الأغاني، ج 16، ص 109، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر - لبنان. زنا کردن مغيره با امّ‌جميل، مشهور و معروف و امّ‌جميل به بدکاره بودن شهره شهر و انگشت نماى عام و خاص بود. چرا هنگامى که مغيرة بن شعبه، دختر رسول خدا را با چنين زنى زناکارى مقايسه مى‌کند، خليفه دوم او را مجازات نمى‌کند؟ اهل تسنن از اين مطلب هر پاسخى دادند، ما نيز همان پاسخ را به آن‌ها خواهيم داد. ثالثا: چرا اميرالمومنين عمر را تهديد کردند در واقعه نبش قبر: طبق منابع و مطالب قبل روشن شد که اميرالمومنين در واقعه هجوم امر به صبر داشتند ولي در واقعه نبش قبر امر به صبر نداشتند از همين رو براي ترساندن آنها مجبور بودند تهديد کنند. چون اگر تهديد نمي کردند قطعا آنها تهديد را عملي ميکردند و نبش قبر مي کردند موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها