چالش‌های رابطه قرآن و آزادی (مثل آیه لااکراه فی الدین با ارتداد و...) چگونه حل می‌شود؟

متن سوال: 
چالش‌هاي رابطه قرآن و آزادي (مثل آيه لااکراه في الدين با ارتداد و...) چگونه حل مي‌شود؟

سلام وقت شما بخير آزادي (حرّيت) (Freedom) از زيباترين واژه‌ها در قاموس بشري، مورد احترام همة انسان‌ها و آرزوي قلبي مبارزان و مجاهدان است؛ آرزويي که برخاسته از فطرت انساني است. هر کس يا هر گروهي تعريفي از اين واژه مقدس دارد؛ به طوري که امروزه تا دويست تعريف براي آن ارائه کرده‌اند و برخي هم آن را تعريف ناپذير دانسته‌اند به همين دليل اين واژه گاهي مورد سوء استفاده دشمنان آزادي و بشريت قرار مي‌گيرد. معناي آزادي همواره از سؤالات اساسي بشر بوده و متفکران و فلاسفه در طول تاريخ کوشيده‌اند به پرسش‌هاي بشر در اين زمينه پاسخ دهند. اهميت آزادي و دلايل آن براي بيان اين مطلب، دلايل متعددي مي‌توان ارايه کرد که ما به صورت مختصر به آن‌ها اشاره مي‌کنيم. الف) آزادي برخاسته از فطرت انسان گرايش‌هايي که در همه انسان‌ها در هر زمان و مکان وجود دارند، مثل حقيقت‌جويي، زيبايي دوستي و کمال‌خواهي، از امور فطري‌اند. ميل به آزادي نيز اين‌گونه است؛ البته مراتب پايين آزادي مثل رهايي از زندان، غريزي و مشترک بين انسان و حيوان است، اما مراتب عالي آن مثل آزادي انديشه و آزادي معنوي از ويژگي‌هاي انسان است. ب) آزادي از منظر عقل و عاقلان انسان دربند از پيشرفت فکري، علمي، معنوي و... باز مي‌ماند. اگر دانشمندان در آزمايش‌هاي خود آزاد نباشند، پيشرفت علمي بشر متوقف مي‌شود، زيرا آزادي اولين گام هر پيشرفت علمي و سعادت و کمال است. انسان آزاد مي‌تواند بينديشد، انتخاب کند و به پيشرفت‌هاي علمي و معنوي دست‌ يابد. در پرتو آزادي است که مي‌تواند تابع دليل و برهان باشد و از تقليد کورکورانه بپرهيزد. عقل انسان اين مطلب را درک و حکم مي‌کند که، آزادي مطلوب، و اسارت و بندگي، زشت است از اين‌رو فرهيختگان گيتي هميشه به دنبال اين گوهر گران‌بها هستند و آن را عزيز مي‌دارند. پ) آزادي؛ زيربناي فضايل اخلاقي در مباحث اخلاقي آزادي از خود و غرايز حيواني را «ام‌الفضايل» مي‌دانند و از اين جاست که آزادي در نظر علماي اخلاق اهميت مي‌يابد. ت) آزادي، مطلوب دين با مراجعه به آيات و روايات اهل بيت: در مي‌يابيم که به آزادي اهميت زيادي داده شده و آزادي مقصود و مطلوب دين است. ما به برخي از آيات و روايات اشاره مي‌کنيم. 1ـ پيامبران، آزاد کننده انسان‌ها Pوَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي کَانَتْ عَلَيْهِمْO[1]؛ «و تکليف سنگينشان و غل‏هايى را که بر آنان بوده، از (دوش) آن‌ها برمى‏دارد». يکي از اهداف بعثت انبياء و صفات بارز رسول اکرم9 آزاد کردن مردم از زنجيرهايي است که در اثر عقايد خرافي، عادات و بدعت‌ها بر دست و پاي خود زده‌اند؛ حتي پيامبر تکاليف مشکلي را که در اديان قبلي (يهوديت ـ مسيحيت) بود، بر مي‌دارد.[2] 2ـ قرآن و آزادي بيان و انديشه Pفَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِO[3]؛ «پس بندگان [من‏] را مژده بده؛ (همان) کسانى که به سخن(ها) گوش فرامى‏دهند و از نيکوترين آن پيروى مى‏کنند؛ آنان کسانى هستند که خدا راه‏نمايى‏شان کرده و فقط آنان خردمندان‏اند». بشارت براي شنوندگاني که بهترين سخنان (يا عقايد) را انتخاب مي‌کنند، وقتي صادق است که گويندگان مختلفي باشند و سخناني متفاوت بگويند تا انسان بتواند بهترين را بر‌گزيند. لازمه توصية آيه شريفه ـ ستايش به خاطر انتخاب آزادانه سخن نيکوتر ـ آزادي در سخن گفتن است. اين يک امر عقلايي نيز هست؛ همان‌گونه که در آخر آيه به آن اشاره مي‌کند و چنين افرادي را خردمند مي‌خواند. 3ـ نبودن اکراه در دين Pلاَإِکْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدتَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّO[4]؛ «هيچ اکراهى در (پذيرش) دين نيست، (چراکه) به يقين (راه) هدايت، از گمراهى، روشن شده است». خداوند کريم در اين آيه اجبار و اکراه را در مورد دين نفي مي‌کند که لازمة آن آزادي انسان است؛ بنابراين که بگوييم دين در آيه به معناي «ايمان» است و ايمان هم امري قلبي مي‌باشد و اصولاً امور قلبي با اجبار و اکراه ناسازگارند[5] يا اين که دين يک سلسله معارفي است که اعمالي را به دنبال دارد و اين معارف که از سنخ اعتقاد قلبي‌اند عللي از سنخ اعتقاد و ادراک دارند، لذا تحميل‌پذير نيست[6] البته معاني متعددي در مورد اين آيه گفته شده است که در ادامه به آن مي‌پردازيم. 4ـ فرصت انديشيدن و آزادي در انتخاب اسلام خداوند پس از آن که چهار ماه به مشرکان مکه فرصت مي‌دهد و اعلام مي‌کند که مشرکان بعد از آن در امان اسلام و مسلمانان نيستند، مي‌فرمايد: Pوَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِينَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى‏ يَسْمَعَ کَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَO[7]؛ «و اگر يکى از مشرکان از تو پناهندگى خواست، پس به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود؛ سپس او را به محل اَمنش برسان؛ اين بدان سبب است که آنان گروهى هستند که نمى‏دانند». علامه طباطبايي; اين آيه را از محکمات قرآن مي‌نامد که نسخ نشده است، چون مقتضاي دين اين است که با کسي تا اتمام حجت نشود و سخن حق را نشنود، نمي‌توان درگير شد.[8] مورخان تاريخ اسلام نقل کرده‌اند پيامبر اکرم9 پس از فتح مکه فرمان عفو عمومي صادر نمود، جز ده نفر از جنايت‌کاران مکه که آن‌ها را به خاطر ارتکاب گناهان بزرگ به اعدام محکوم کرد. «صفوان بن اميه» يکي از اين ده نفر بود که يک مسلمان را در روز روشن، در مکه اعدام کرده بود. «عمير بن وهب» از پيامبر درخواست کرد از تقصير او درگذرد و پيامبر هم شفاعت او را پذيرفت و صفوان با عمير وارد مکه شدند. وقتي پيامبر اين جنايتکار را ديد، با کمال بزرگواري گفت: جان و مال تو محترم است، ولي خوب است به آيين اسلام مشرف شوي. صفوان از پيامبر مهلت دو ماهه خواست تا پيرامون اسلام به بررسي بپردازد. پيامبر هم فرمود: من به جاي دو ماه، چهار ماه به تو مهلت مي‌دهم تا اسلام را با کمال بصيرت انتخاب نمايي! هنوز چهار ماه سپري نشده بود که صفوان اسلام آورد.[9] تذکر: آيه فوق و برخورد بزرگوارانه پيامبر نشان مي‌‌دهد که اسلام حق تحقيق و آزادي انديشه را حتي براي مخالفان خود به رسميت مي‌شناسد و اين فرصت را به آن‌ها مي‌دهد. 5 ـ آزادي در سخنان معصومان: در روايات متعددي بر عنصر آزادي تأکيد شده است. البته گاهي مراد از آن رهايي از بند هواهاي نفساني و شهوات، (آزادي دروني) است، همان گونه که گاهي مراد از «حرّيت» جوان‌مردي، آزادي و وارستگي اخلاقي است. عن امام عليّ7: «لاتکن عبد غيرک وقد جعلک الله حرّا»؛[10] «بنده ديگران مباش، در حالي که خداوند تو را آزاد آفريده است». چند نکته مهم از اين روايت برداشت مي‌شود: اول. آزادي موهبتي الهي است که به جعل خداست؛ دوم. انسان حتي خودش حق ندارد آزادي خود را سلب کند؛ سوم. چون آزادي به جعل خداست، پس خدا نيز مي‌تواند مرز آن را مشخص کند؛ چهارم. انسان حق ندارد بنده هيچ کس، غير از خدا، باشد. عن امام علي7: «أيها الناس انّ آدم لم يلد عبداً ولا أمة وأنّ الناس کلّهم احرار»؛[11] «اي مردم انسان بنده و کنيز متولد نمي‌شود و به درستي همه مردم آزادند». «من ترک الشهوات کان حرّاً»؛[12] «هر کس هواهاي نفساني را ترک کند، آزاده است». «الحرية منزهة عن الغلّ والمکر»؛[13] «آزادگي از مکر و حيله به دور است». تذکر: آزادگي و وارستگي اخلاق هم ريشه در آزادي دارد، چرا که تا انسان از قيد هواي نفس خود آزاد نشود، به جوان‌مردي، وارستگي اخلاقي و کرامت نفس نمي‌رسد. 6ـ عنصر حرّيت در نهضت عاشورا قيام امام حسين7 بر اساس آزادي‌‌خواهي و مبارزه با ستم بنا شده است، لذا حضرت در ابعاد مختلف به مسأله آزادي توجه مي‌کرد. براي مثال فرمود: «يا شيعة آل أبي‌سفيان إن لم يکن لکم دين وکنتم لاتخافون المعاد فکونوا أحراراً في دنياکم هذه»؛[14] «اي پيروان آل ابي‌سفيان اگر دين نداريد و از قيامت نمي‌هراسيد پس در دنيا آزاده باشيد». اين يک منشور جهاني بود که امام حسين7 در آخرين لحظات حيات به جهانيان عرضه کرد. او کسي بود که هرگز زير بار ذلّت نرفت و فرمود: «موت في عزّ خير من حيات في ذلّ»؛[15] «مرگ با عزت بهتر از زندگي ذليلانه است». امام در اوج مشکلات و برخورد با دشمن، سپاه خود را مجبور به ماندن و جنگيدن نکرد؛ بلکه بيعت خود را برداشت تا هر کس به هر کجا مي‌خواهد برود، و هر کس مي‌خواهد، آزادانه راه جهاد را انتخاب کند».[16] تذکر: ممکن است واژه «احرار» در اين روايت به معناي همان «کرامت نفس» و «وارستگي اخلاق» باشد که صرف‌نظر از دين، خود يک ارزش عالي انساني است، يعني مقصود حضرت اين باشد که اگر شما دين داشتيد و از معاد مي‌هراسيديد، به من و فرزندان و زنان من حمله نمي‌کرديد، ولي اگر دين نداريد، انسان حرّ باشيد، يعني انسان آزاده، جوانمرد و با کرامت باشيد که بر اساس عقده و کينه دست به هر عملي نمي‌زند و جوانمردانه فقط با خود دشمن مي‌جنگد و به افراد بي‌گناه (زنان و کودکان) تعرض نمي‌کند؛ البته آزادگي و کرامت نفس نيز نوعي از آزادي است. 7ـ اصول تأمين کننده آزادي انسان در اسلام در اسلام چند اصل تأمين کننده آزادي انسان است. اوّل. اصالة الاباحة (و اصالة البرائة): هر عملي و چيزي براي انسان مباح و مجاز است تا وقتي که منع و حرمت شرعي برسد. اين اصل آزادي انسان را در اعمالش تضمين مي‌کند. روايات متعددي در کتاب‌هاي روايي و اصول الفقه در اين مورد آورده شده است، از جمله: «عن ابي عبدالله: کل شيء لک حلال حتي تعلم انه حرام بعينه...».[17] دوم. اصالت حرمت ولايت: هيچ کس حق فرمانروايي بر ديگري را ندارد؛ مگر آن که خدا مشروعيت آن را تأييد کند، به همين دليل ولايت پيامبر، ائمه و ولايت فقيه به دليل شرعي احتياج دارد و اين دليل با آيات و روايات اثبات مي‌شود. در مورد اين اصل چنين استدلال مي‌شود که «انسان‌ها به حسب طبع آزاد و مستقل خلق شده‌اند و فطرتاً بر جان و مال خود مسلط هستند، پس تصرف در امور آن‌ها و تحميل بر آن‌ها ظلم است». به روايات گذشته، مانند «لاتکن عبد غيرک و قد جعلک الله حرّا» نيز استدلال شده است.[18] سوم. لزوم تفکر در اصول دين و تقليد نکردن در آن‌ها استاد شهيد مطهري; در اين مورد مي‌فرمايد: «در اسلام اصلي است راجع به اصول دين که وجه امتياز ما و هر مذهب ديگري مخصوصاً مسيحيت همين است. اسلام مي‌گويد اصول عقايد را جز از طريق تفکر و اجتهاد فکري نمي‌پذيرم. پس اين ادله دليل بر اين است که از نظر اسلام نه تنها فکر کردن در اصول دين جايز و آزاد است، يعني مانعي ندارد، بلکه اصلاً فکر کردن در اصول دين در يک حدودي که لااقل بفهمي خدايي داري و آن خدا يکي است، پيغمبراني داري، قرآن که نازل شده از جانب خداست، پيغمبر از جانب خداست، عقلاً بر تو واجب است. ]مي‌گويد[ اگر فکر نکرده اينها را بگويي من از تو نمي‌پذيرم. از همين جا تفاوت اسلام و مسيحيت بالخصوص و حتي ساير اديان روشن مي‌شود. در مسيحيت درست مطلب برعکس است يعني اصول دين مسيحي، ماوراي عقل و فکر شناخته شده است».[19] وي هم‌چنين مي‌نويسد: «اسلام نه تنها به مردم اجازه مي‌دهد، بلکه فرمان مي‌دهد که در اينگونه مسايل فکر کنند، درباره معاد فکر کنند، و نمونه تفکر به دست مردم مي‌دهد، درباره نبوت فکر کنند و درباره ساير مسايل، چرا؟ روي اطميناني است که اسلام به منطق خودش دارد، روي اين حساب است که پايه اين دين روي منطق و فکر و تفکر است. من مکرر در نوشته‌هاي خودم نوشته‌ام، من هرگز از پيدايش افراد شکاک در اجتماع که عليه اسلام سخنراني کنند و مقاله بنويسند، متأثر که نمي‌شوم هيچ، از يک نظر خوشحال هم مي‌شوم. چون مي‌دانم پيدايش اين‌ها سبب مي‌شود که چهره اسلام بيشتر نمايان شود، وجود افراد شکاک و افرادي که عليه دين سخنراني مي‌کنند وقتي خطرناک است که حاميان دين آنقدر مرده و بي‌روح باشند که در مقام جواب برنيايند، يعني عکس‌العمل نشان ندهند اما اگر همين مقدار حيات و زندگي در ملت اسلام وجود داشته باشد که در مقابل ضربت دشمن عکس‌العمل نشان بدهد، مطمئن باشيد که در نهايت امر به نفع اسلام است».[20] چالش‌ها چالش اول. ارتداد و آزادي اگر طبق آيه Pلاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِO[21] اکراه و اجباري در دين نيست، چرا افراد مرتد اعدام مي‌شوند؟ پاسخ: آيه از ديدگاه مفسران و صاحب‌نظران معاني و تفسيرهاي متعددي دارد و بر اساس برخي تفسيرها، اشکال مذکور اساساً وارد نيست. در برخي موارد هم جواب خاص داده شده است. بررسي و نقد تمام تفسيرهاي آيه از حوصله اين بحث خارج است اما با مراجعه به مفردات آيه و تفسير‌هاي آن، به برخي پاسخ‌ها اشاره مي‌کنيم. اکراه: مشقّتي است که از خارج بر ‌انسان تحميل ‌شود (مفردات راغب، ماده کره)، ولي برخي مفسران آن را به معناي اجبار نيز گرفته‌اند.[22] دين: سلسله‌اي از معارف است که اعمالي را به دنبال دارد.[23] برخي از صاحب‌نظران دين را در اين آيه به معناي ايمان،[24] جزاء، تکاليف شرعي (راغب، مفردات، ماده کره) گرفته‌اند. تفسيرهاي آيه (طبق آن چه در مفردات دانستيم و با توجه به شأن نزول آيه) 1ـ آيه به اوايل پيدايش اسلام مربوط است که هر کس مي‌خواست، اسلام را مي‌پذيرفت و هر کس نمي‌خواست، نمي‌پذيرفت،[25] پس آيه به ظرف زماني خاص مربوط است، در حالي که جنگ و احکام مرتد به زمان قدرت اسلام ارتباط دارد. 2ـ آيه در مورد کفار اهل کتاب است که در صورت پرداخت جزيه (ماليات مخصوص کفار اهل‌ کتاب) و پذيرش شرايط مسلمانان مي‌توانند بر دين خود باقي بمانند و مجبور نيستند اسلام بياورند.[26] مرحوم شيخ طوسي; در تبيان نيز نقل مي‌کند: «برخي آيه را به شأن نزول‌هاي خاصي مربوط مي‌دانند»، لذا عام نيست.[27] 3ـ منظور اين است که اگر کسي دين باطلي را از روي اکراه پذيرفت و به صورت تقيه‌اي بدان اقرار کرد، حکمي (در دنيا) ندارد[28] چون اکراه کننده، غير مسلمانان و اکراه شونده، مسلمانان و مورد اکراه، غير از دين اسلام است. 4ـ آيه در مورد آخرت است، يعني اگر انسان در دنيا چيزي را از روي اکراه اطاعت کرد، در آخرت بر آن تکيه نمي‌شود و بر اساس آن محاسبه‌ صورت نمي‌گيرد (همان). آيه در اين صورت به جهاد و ارتداد ربطي ندارد. 5ـ دين در آيه به معني «جزاء» است و معناي آيه اين است که خداوند هرگونه بخواهد با افراد رفتار مي‌کند و آنان را پاداش مي‌دهد و کسي نمي‌تواند چيزي را بر خدا تحميل کند.[29] در اين صورت آيه به جهاد و ارتداد مربوط نمي‌شود، چون اکراه کننده، غير خدا و اکراه شونده، غير انسان است. 6ـ تکاليف شرعي اکراه و تحميل مشقت بر انسان نيست؛ بلکه در حقيقت انسان را به بهشت مي‌برد و به سعادت مي‌رساند (همان). اين گروه به اين حديث پيامبر استناد مي‌کنند: «عجب ربّکم من قوم يقادون إلي الجنة بالسلاسل».[30] آيه، طبق اين معنا، خبر مي‌دهد که در حقيقت اکراهي در تکاليف شرعي نيست؛ هر چند ممکن است در ظاهر اکراه به نظر آيد. اين معنا شامل جهاد و ارتداد هم مي‌شود. 7ـ آيه Pلاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِO با آيات جهاد نسخ شده است.[31] در اين صورت بين آيه و احکام جهاد و ارتداد تنافي وجود ندارد؛ ولي علامه طباطبايي; اين مطلب را با تحليل آيه Pقَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّO ناسازگار مي‌يابد.[32] 8 ـ دين در آيه به معناي ايمان است که اعتقاد قلبي و از سنخ اعتقاد و ادراک است، لذا قابل اکراه کردن نيست.[33] جهاد و احکام مرتد مربوط به ظواهر اسلامي (مثل اقرار به شهادتين) است و مي‌تواند آن‌ها را تأمين کند، اما نمي‌تواند ايمان قلبي ايجاد کند. آيه نيز از همين واقعيت خبر مي‌دهد که ايمان تحميل شدني نيست. در اين صورت تعارض آيه با جهاد و احکام مرتد برطرف مي‌شود، اما اشکال اساسي ـ تعارض آزادي عقيده با اجبار افراد در اين دو مورد ـ باقي مي‌ماند، لذا علامه در پاسخ آن مي‌فرمايد: جهاد براي احياي حق و دفاع است؛ نه اجبار ديگران.[34] در مورد احکام مرتد در قسمت بعدي توضيح مي‌دهيم. 9ـ آيه معناي انشايي دارد، يعني «لاتکرهوا في الدين»؛ «مردم را در امور ديني اجبار نکنيد و امور ديني را بر آنان تحميل نکنيد».[35] در اين صورت ظهور آيه در مورد اعمال و احکام ديني است، اما آيات جهاد، تخصيص به آيه است، يعني تحميل ظواهر دين بر مردم جايز نيست؛ مگر در باب جهاد ابتدايي با کفار که براي گسترش حق لازم است. در مورد تنافي آيه با احکام مرتد به چند گونه پاسخ داده‌اند. الف) برخورد اسلام با افراد بي‌منطق و هتاک؛ مردم چند گروه هستند: 1ـ مؤمناني که به اسلام اعتقاد دارند؛ 2ـ کافراني که اسلام را انکار مي‌کنند. 3ـ افرادي که واقعا شک دارند و در حال تحقيق در مورد اسلام هستند و اين مطلب طبيعي است که اسلام هم بر آن تأکيد مي‌کند، لذا تحقيق در اصول دين مقدمه مسلماني است. استاد شهيد مطهري مي‌فرمايد: «اکثر بزرگان صاحب‌نظر به جز عده معدودي که مؤيد من عندالله هستند، از منزل شک گذشته‌اند و به جايگاه امن رسيده‌اند».[36] اين افراد تا زماني که در حال شک، تحقيق و جست‌وجو هستند، در حکم مرتد نيستند. 4ـ گروهي که بدون تحقيق و استدلال در مقابل اسلام و عالمان آن قرار مي‌گيرند و از روي عناد و لجاجت به انکار اصول اساسي و ضروريات دين اسلام مي‌پردازند يا نسبت به پيامبر و مقدسات اصيل ديني توهين و ناسزا روا مي‌دارند و اقدام عملي عليه اسلام مي‌نمايند. اين افراد مرتد محسوب مي‌شوند و طبق احکام مرتد ملّي و فطري با آن‌ها برخورد مي‌شود و اين يک امر عقلايي است که با انسان بي‌ادب و هتاک و بي‌دليل، برخورد شود. در روايتي از امام صادق7 آمده است: «إنّما يکفر إذا جحد»؛[37] «(کسي که شک کند) فقط زماني کافر مي‌شود که انکار (لفظي مثلاً) بکند». صاحب جواهر نيز مي‌گويد: «تا وقتي مرتد، اظهار عقيده نکرده، مرتد محسوب نمي‌شود».[38] تذکر: انتقاد و پرسش و اشکال کردن در اسلام آزاد است و اين به آن معنا نيست که کسي حق سؤال از اصول دين را ندارد يا حق اشکال در احکام جزيي دين و طلب دليل آن‌ها را ندارد. ب) برخورد با دشمن داخلي؛ حکومت‌هاي دنيا براي جلوگيري از هرج و مرج و اقدام عملي مخالفان، احکامي را وضع مي‌کنند. مرتد کسي است که اقدام عملي عليه نظام اسلامي مي‌کند؛ به عبارت ديگر برخورد با مرتد برخورد با دشمن داخلي است و احکام ارتداد براي حفظ نظام و حکومت اسلامي است. پ) نقش بازدارندگي ارتداد؛ اسلام دين استدلال است و به عقل و برهان اهميت مي‌دهد؛ Pقُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنتُمْ صَادِقِينَO[39]؛ «بگو: «اگر راست مى‏گوييد، دليل روشنتان را بياوريد!»» لذا به تحکّم و تحميل نياز ندارد و هميشه افراد با شوق و رغبت به اسلام ‌گرويده‌اند و اين مخالفان اسلام بوده‌اند که با اجبار و اکراه جلوي گرايش مردم به اسلام را گرفته‌اند. احکام ارتداد نقش بازدارندگي دارد و جلوي افراد مسخره کننده را مي‌گيرد؛ يعني کساني که صبح مسلمان مي‌شوند و عصر از اسلام بر مي‌گردند تا ايمان مسلمانان را متزلزل کنند. ت) احکام ارتداد؛ اين احکام شرط پذيرفته شده است؛ بدين معنا که بر اساس خدا محوري، اصل آزادي در محدوده شريعت معتبر است و احکام ارتداد يکي از قيود شريعت براي محدوده آزادي انسان است. در اين مورد برخي چنين مثال مي‌زنند: اسلام مثل قلعه‌اي است که صاحب آن قبل از ورود با افراد مشتاق شرط مي‌کند که حق بازگشت از آن را ندارند و هر مسلماني با قبول اين شرط (که از محتواي احکام اسلامي فهميده مي‌شود) مسلمان مي‌شود. ث) تعبد؛ برخي فکر مي‌کنند که انسان مسلمان بايد نسبت به آيات قرآن و احکام الهي تعبد داشته باشد و حتي اگر حکمت و علت آن‌ها را متوجه نشود، به آن‌ها گردن نهد و قبول نمايد. ج) تفاوت آزادي فکر با آزادي عقيده: اين نظر شهيد مطهري; است که در مبحث بعدي مي‌آوريم. بررسي: تعبد در احکام در جاي خود صحيح است، اما به نظر مي‌رسد اين جواب براي اشکال کنندگان جوان چندان قانع کننده نباشد و به توضيح و توجيه معقول‌تري احتياج باشد. تذکر: برخي از اين جواب‌ها قابل ادغام با برخي ديگر است، همان گونه که برخي از آن‌ها قابل مناقشه است، ولي ما براي اين که خواننده محترم بتواند خود انتخاب کند، همه را ذکر کرديم. جمع‌بندي و نتيجه‌گيري احکام ارتداد در هر صورت با آيه Pلاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِO و آزادي مشروع و معقول منافات ندارد. چالش دوم. تعارض آزادي انديشه و قلم با ممنوعيت کتاب‌هاي گمراه کننده برخي اشکال مي‌کنند که اگر اسلام آزادي قلم و انديشه را قبول دارد و حتي پذيرش اصول دين را بر اساس تحقيق قرار مي‌دهد، چرا نگهداري، انتشار و مطالعه برخي کتاب‌ها را با عنوان «کتب ضالّه» ممنوع مي‌سازد؟[40] در اين مورد به چند صورت پاسخ داده شده است. 1ـ سطح اطلاعات و معلومات افراد جامعه بسيار متفاوت است، لذا بايد تيپولوژي علم رعايت شود و اطلاعات بر اساس ظرفيت و معلومات قبلي افراد به آن‌ها داده شود. گاهي يک دارو که در پزشکي کاربرد دارد و مي‌تواند جان يک بيمار را نجات دهد، ممکن است براي کودک يا افراد باردار خطرناک يا مرگ‌آور باشد. مطالب کتاب‌ها نيز ممکن است براي افراد آماده و محقق، داروي فکر باشد، ولي اگر همان مطالب (بدون توضيح پيرامون شبهات) در اختيار ديگران باشد، براي عده‌اي بيماري‌زا و منحرف‌کننده گردد، لذا اسلام به عالمان و محققان توانا نه تنها اجازه مطالعه کتاب‌هاي ضاله و نگهداري آنها را داده است، بلکه گاهي مراجعه به آنها از باب مقدمه، واجب مي‌شود (مثلاً براي پاسخ‌گويي به شبهات آنها و يا هدايت افراد)، اما همان کتاب‌ها براي افراد کم‌اطلاع چون ممکن است موجب گمراهي و انحراف عقيدتي شود، ممنوع مي‌شود.[41] اين ممنوعيت از نظر عقلا پسنديده است؛ همان‌طور که برداشتن سمّ از دسترس افراد بي‌اطلاع نيکوست. 2ـ براساس مبناي خدا‌محوري در آزادي، آزادي محدود به شريعت و قانون را مي‌پذيريم، لذا انسان مسلمان آگاهانه آزادي محدود را انتخاب کرده و تابع شريعت شده است و شريعت در اين‌جا به محدوديت و ممنوعيت کتب ضاله حکم کرده است. 3ـ تفاوت آزادي فکر با آزادي عقيده، استاد شهيد مطهري; پس از طرح آيه Pلاَ إِکْرَاهَ فِي الدِّينِO؛ ماده نوزدهم اعلاميه حقوق بشر را چنين مطرح مي‌کند. «هر کس حق آزادي عقيده و بيان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقايد خود بيم و اضطراري نداشته باشد. در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن با تمام وسايل ممکن و بدون ملاحظات مرزي آزاد باشد». سپس سعي مي‌کند موضع اسلام را در مورد آزادي فکر و عقيده بيان کند و مي‌گويد: «فرق است ميان فکر و تفکر، و ميان عقيده؛ تفکر قوه‌اي است در انسان، ناشي از عقل داشتن. انسان چون يک موجود عاقلي است، موجود متفکري است. اسلام در مسأله تفکر نه تنها آزادي تفکر داده است، بلکه يکي از واجبات در اسلام تفکر است، يکي از عبادت‌ها در اسلام تفکر است... (اما) عقيده البته در اصل لغت اعتقاد است، اعتقاد از ماده عقد و انعقاد و... است، بستن است، منعقد شدن است، حکم گره را دارد. دل بستن انسان به يک چيز دو گونه است. ممکن است مبناي اعتقاد انسان، مبناي دل بستن انسان، مبناي انعقاد روح انسان همان تفکر باشد. در اين صورت عقيده‌اش بر مبناي تفکر است، ولي گاهي انسان به چيزي اعتقاد پيدا مي‌کند و اين اعتقاد بيشتر کار دل است، کار احساسات است؛ نه کار عقل (مثل بت‌پرستي و...) ... اگر اعتقادي بر مبناي تفکر باشد، اسلام چنين عقيده‌اي را مي‌پذيرد، غير از اين عقيده را اساساً قبول ندارد. آزادي اين عقيده آزادي فکر است...، اما عقايدي که بر مبناي وراثتي و تقليدي و از روي جهالت به خاطر فکر نکردن و تسليم شدن در مقابل عوامل ضد فکر در انسان پيدا شده است، اينها را هرگز اسلام به نام آزادي عقيده نمي‌پذيرد. آيا با اينها بايد مبارزه کرد يا نبايد مبارزه کرد؟ يعني آيا آزادي فکر که مي‌گوييم بشر فکرش بايد آزاد باشد، شامل عقيده به اين معنا مي‌شود؟ مغالطه‌اي که در دنياي امروز وجود دارد در همين‌جا هست. از يک طرف مي‌گويند فکر و عقل بشر بايد آزاد باشد، و از طرف ديگر مي‌گويند عقيده هم بايد آزاد باشد، بت‌پرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد، گاوپرست هم بايد در عقيده خودش آزاد باشد... و حال آنکه اينگونه عقايد ضد آزادي فکر است، همين عقايد است که دست و پاي فکر را مي‌بندد. خود اعلاميه حقوق بشر همين اشتباه را کرده است. اساس فکر را اين قرار داده است که حيثيت انساني محترم است. بشر از آن جهت که بشر است محترم است (ما هم قبول داريم) چون بشر محترم است، پس هر چه را خودش براي خودش انتخاب کرده، هر عقيده‌اي که خودش براي خودش انتخاب کرده، محترم است. عجبا! ممکن است بشر براي خودش زنجير انتخاب کند و به دست و پاي خودش ببندد، ما چون بشر را محترم مي‌شماريم ] او را در اين کار آزاد بگذاريم؟![ لازمه محترم شمردن بشر چيست؟ آن اين است که ما بشر را هدايت بکنيم در راه ترقي و تکامل، يا اين است که بگوئيم آقا! چون تو بشر هستي، انسان هستي، هر انساني احترام دارد، تو اختيار داري، هر چه را خودت براي خودت بپسندي من هم براي تو مي‌پسندم، و برايش احترام قايلم؛ ولو آن را قبول ندارم و مي‌دانم که دروغ و خرافه است. اين محترم شمردن تو اين زنجير را، بي‌احترامي به استعداد انساني و حيثيت انساني اوست که فکر کردن باشد. کار صحيح کار ابراهيم7 است که خودش تنها کسي است که يک فکر آزاد دارد و تمام مردم را در زنجير عقايد سخيف و تقليدي که کوچک‌ترين مايه‌اي از فکر ندارد، گرفتار مي‌بيند... يک تبر بر مي‌دارد، تمام بت‌ها را خرد مي‌کند. عمل صحيح عمل خاتم‌الانبياء9 است، سال‌هاي متمادي با عقايد بت‌پرستي مبارزه کرد تا فکر مردم را آزاد کند».[42] نتيجه: پس ممنوعيت کتب ضالّه به معني ضدّيت با آزادي قلم و انديشه نيست، بلکه قانونمند کردن آزادي قلم است، و محافظت از حريم افراد کم‌اطلاع و جلوگيري از انحراف آن‌هاست. محققان آزادند که در صورت نياز به اين کتاب‌ها مراجعه کنند و يا به خريد و چاپ محدود آن‌ها (براي دست‌يابي اهل تحقيق) اقدام کنند، ولي انتشار آن‌ها در سطح عمومي جايز نيست، چرا که موجب آلودگي فضاي جامعه و انتشار بيماري‌هاي فکري در بين افراد کم‌اطلاع مي‌گردد. چالش سوم. در تعارض «آزادي با عدالت و دين»، کدام (حق و عقل) مقدّم است؟ در پاسخ به اين پرسش اول بايد يک مطلب زيربنايي روشن شود، اين که آيا آزادي ارزش مطلق است و به عبارت ديگر آيا آزادي يک امر ارزشي و بالاتر از همه ارزش‌ها است؛ به گونه‌اي که بر همه ارزش‌هاي انساني مقدم شود و هرگاه تعارضي بين آزادي با دين، عدالت و... پيدا شد، عدالت و دين قرباني شود يا آزادي ارزشي در طول ارزش‌هاي ديگر انساني است و هيچ کدام فداي ديگري نمي‌شود؟ آن چه در غرب تبليغ مي‌شود، نوع اول است و آن چه از روح تعاليم اسلامي بر مي‌آيد، نوع دوم است. در اين جا لازم است بگوييم آزادي به عنوان يک ارزش در کنار عدالت، حکم عقل و دين و ارزش‌هاي ديگر مي‌تواند معنا داشته باشد و بايد هر کدام مرز يک‌ديگر شوند. به عبارت ديگر اين ارزش‌ها در عرض هم نيستند تا تعارض کنند و از هم شکست بخورند، بلکه در طول هم هستند و هر کدام قلمرو ديگري را مشخص مي‌کنند. اگر آزادي با حق، عدل و دين و قانون منافات پيدا کرد، بايد در تعريف و مرز و قلمرو آزادي تجديد نظر شود. عقل و شرع ملازم هم هستند و هر دو منبع کشف حق هستند و عدل مقصود و مطلوب دين و عقل است، و اگر هويت و آزادي در چهارچوب عقل و قانون معقول مطرح شود، هيچ گاه با عدالت (که مطلوب عقل است) و شريعت (که ملازم عقل است) منافات پيدا نمي‌کند. تذکر: اگر دين تحريف شده باشد (مثل يهود و مسيحيت فعلي) و در نتيجه موافق عقل و عدل نباشد، ممکن است آزادي با آن در تعارض افتد، ولي اين وضع در مورد اسلام و قرآن که تحريفي در آن صورت نگرفته ـ به ويژه در مورد مذهب تشيع که بر اساس عدل و عقل استوار است ـ صادق نيست. [1]. اعراف/157. [2]. طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسير القرآن، ج 8، ص 259. [3]. زمر/17 و 18. [4]. بقره/256. [5]. تفسير جامع الجوامع، طبرسي، ذيل آيه 157 سوره اعراف. [6]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 342 به بعد. [7]. توبه/6. [8]. همان، ج 9، ص 159. [9]. سبحاني، جعفر، فروغ ابديت، ج 2، ص 737 به نقل از: سيره ابن هشام، ج 2، ص 417. [10]. محمدي ري شهري، محمد، ميزان الحکمه، ج 2، ص 352؛ فيضي، نهج البلاغه، 929. [11]. همان. [12]. همان. [13]. همان. [14]. سيد بن طاووس، لهوف، ص 52. [15]. مجلسي، محمد تقي، بحارالانوار، ج 44، ص 192. [16]. همو، 316. [17]. خويي، ابوالقاسم، مصباح الاصول (تقريرات درس) ج 2، ص 272؛ عاملي، شيخ حرّ، وسايل الشيعه. [18]. دراسات في ولاية الفقيه، الجزء الاول، ص 27. [19]. مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، صص 95 ـ 94 و 135 ـ 134. [20]. همان. [21]. بقره/256. [22]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 342. [23]. همان. [24]. طبرسي، تفسير جوامع الجامع، ج 1، ص 140. [25]. طبرسي، همان. [26]. راغب، همان؛ طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 603؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 140. [27]. شيخ طوسي، تبيان، ج 1، ص 311. [28]. راغب، همان. [29]. همان. [30]. همان. [31]. طبرسي، مجمع البيان، ج 1، ص 603؛ جوامع الجامع، ج 1، ص 140. [32]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 2، ص 344. [33]. طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 140؛ طباطبايي، همان، ج 2، ص 342؛ طوسي،‌ همان، ج 2، ص 311؛ فخر رازي، تفسير کبير، ج 7، ص 13ـ14. [34]. طباطبايي، محمد حسين، همان، ج 3، ص 342 به بعد. [35]. طبرسي، جوامع الجامع، ج 1، ص 140. [36]. مطهري، عدل الهي، ص 8 . [37]. عاملي، شيخ حرّ، وسايل الشيعه، ج 18، ص 596. [38]. نجفي، شيخ محمد حسن، جواهر الکلام، ج 41، ص 600 . [39]. بقره/111؛ نمل/64. [40]. امام خميني; مي‌فرمايد: «يحرم حفظ کتب الضلال ونسخها وقرائها ودرسها وتدريسها إن لم يکن غرض صحيح في ذلک کأن يکون قاصداً لنقصها وإبطالها وکان اهلا لذلک ومأمونا من الضلال. واما مجرد الاطلاع علي مطالبها فليس من الأغراض الصحيحة المجوزة لحفظها لغالب الناس من العوام الذين يخشي عليهم الضلال والزلل فاللازم علي أمثالهم التجنب علي شبهات ومغالطات عجزوا عن حلّها ودفعها ولا يجوز لهم شراؤها وإمساکها وحفظها بل يجب عليهم اتلافها»؛ نگهداري کتاب‌هاي گمراه کننده و نسخه‌برداري و قرائت و تدريس و درس گرفتن آن اگر به جهت غرض صحيح مانند اشکال بر اين کتاب‌ها و باطل کردن آن‌ها نباشد. حرام است و شخص مي‌بايست از گمراهي در امان باشد اما تنها جهت اطلاع يافتن از مطالب کتاب نمي‌تواند غرضي يحيح باشد تا مجوّز نگهداري آن براي غالب مردم باشد که ترس از گمراهي آن‌ها وجود دارد. لذا لازم است که اين‌گونه افراد از شبهات که از حل آن عاجزند دوري کنند و خريد و فروش و نگهداري آن‌ها جايز نيست بلکه از بين بردن آن واجب است. (امام خميني، روح الله، تحرير الوسيله، ج ‌1، ص 498). [41]. همان. [42]. مطهري، مرتضي، پيرامون جمهوري اسلامي، 104 ـ 92.

پربازدیدترین ها