تناسخ چیست؟

متن سوال: 
يکي از چيزهايي که راجع به رد تناسخ مي گويند افزايش جمعيت جهان است معتقدان به تناسخ اين موضوع را اينگونه توضيح مي دهند که روح حيوان در کالبد انسان ميايد بدين ترتيب جمعيت جهان زياد مي شود نظر شما در اين باره چيست؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
تناسخ ريشه در عقايد حکماي مشرق زمين دارد و زير بناي عقيده آيين‏هاي بودايي و برهمني بوده است. گروهي را که عقيده به تناسخ دارند، تناسخيه گويند. اينان معتقدند:افراد انسان ميوه اعمال تلخ و شيريخ خود را در همين جهان مي‏چشند، زيرا اگر انسان، فرد نيکوکار باشد، روح او به بدن انسان سعادتمند و خوبختي که غرق در عزت و نعمت است و يا به بدن حيواني که مفيد و سودمند باشد، وارد مي‏گردد. اگر آدم شرور و بد کار باشد، روح او به بدن انسان بدبخت يا حيوان موذي وارد مي‏شود.
به عقيده اين گروه روح‏ها پيوسته از بدني جدا مي‏گردند و از طريق توالد و تناسل به بدن‏هاي ديگر اعم از انسان و حيوان تعلق مي‏گيرند
در اين باره توجه به چند نکته لازم است:
الف) اولاً تناسخ داراي اقسامي است مانند:1- ملکي، 2- ملکوتي. تناسخ ملکي نيز بر دو گونه است:الف) تناسخ نزولي، ب) تناسخ صعودي.
ب ) در ميان فلاسفه اسلامي و غربي براهيني بر استحاله تناسخ ذکر گرديده که برخي از آنها نافي همه گونه‏هايتناسخ است و بعضي ديگر صرفا تناسخ نزولي يا صعودي را انکار کرده است.
ج ) ابطال تناسخ براساس اختلاف مباني فيلسوفان در بحث حدوث و قدم و کيفيت ارتباط روح با بدن، متفاوت است.
د ) فيلسوفان مشائي که قائل به حدوث نفس بوده و رابطه آن را با بدن، رابطه قابل و مقبول مي‏دانند،مي‏گويند:
1- با رسيدن بدن به مزاج مناسب، نفسي حادث مي‏شود و به بدن تعلق مي‏گيرد.
2- اگر نفس ديگري که در اثر مرگ بدن خود را رها کرده است، بخواهد به آن بدن جديد تعلق بگيرد، لازم مي‏آيد که دو نفس به يک بدنتعلق پذيرد.
3- چنين چيزي محال است؛ زيرا هر کس با علم حضوري يگانگي خود را شهود مي‏کند.
ه ) ملاصدرا نيز با تکيه بر جوهري و اعتقاد به «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء» بودن نفس، چنين استدلال مي‏کند:
1- تعلق نفس به بدن يک تعلق ذاتي و ترکيب آن دو؛ ترکيب اتحادي و طبيعي است نه انضمامي و صناعي.
2- جوهر نفس و بدن با يکديگر در حرکت و سيلان‏اند؛ يعني، در آغاز پيدايش نسبت به کمالات خود بالقوه‏اند و رو به سوي کمال و فعليت دارند.
3- تا زماني که نفس به بدن عنصري تعلق دارد، درجات قوه و فعليت او متناسب با درجات قوه و فعليت بدن خاص او است.
4- هر نفسي در مدت حيات دنيوي‏اش با افعال و اعمال خود به فعليت مي‏رسد. ازاين‏رو سقوط آن به حد قوه محض محال است.
5- اگر نفس پس از مفارقت از بدن بخواهد به بدن ديگري در مرتبه جنيني و مثل آن تعلق بگيرد، ناگزير بدن در مرتبه قوه و نفس در مرتبه فعليتخواهد بود.
6- چون ترکيب نفس و بدن اتحادي و طبيعي است، نه انضمامي (يعني هر دو به يک وجود موجودند) ترکيب بين دو موجود بالقوه و بالفعل محالاست، (اسفار، ج 9، ص 2).
و ) جان هيک مي‏گويد:اگر رابطه وضع کنوني با کودکي خود را در نظر بگيريم، تنها معياري که مي‏تواند به وحدت مادر سنين کنوني و کودکي حکم کند، خصوصيات جسماني و روان‏شناختي ما نيست. زيرا اين دو چنان تحول يافته‏اندکه ديگر نمي‏توان به وحدت شخص حکم کرد؛ بلکه تنها خاطره‏هاي کم‏رنگي که من از کودکي خود دارم، ما را به هم پيوند مي‏دهد. سؤال اين است که در نظريه تناسخ به چه ملاکي مي‏توان گفت که فرد کنوني همان فردي است که مثلاًپانصد سال پيش مي‏زيسته است و کسي راجع به او اطلاع يا خاطره‏اي ندارد.
اگر ملاک استمرار خاطره باشد، در اکثر موارد، قريب به اتفاق، فرد هيچ خاطره‏اي از زندگي گذشته خود ندارد. اگر ملاک استمرار جسماني است؛ باز در نظريه تناسخ مصداقي ندارد، زيرا در اين نظريه گفته شده [است] که فرد گاهي به عنوان مرد، گاهي به عنوان زن و گاهي در نوع بشري و گاه در نوع ديگري چون يک حيوان به دنيا مي‏آيد.
تنها ملاکي که مي‏توان در اين باره فرض کرد، گرايش‏هاي روان‏شناختي است. ادعا مي‏شود که فرد «ب» که تناسخ يافته «الف» است، همان ويژگي‏هاي روان‏شناختي را دارد که «الف» داشته است. اگر «الف» مغرور بوده است «ب» نيزمغرور است و اگر «الف» در طي زندگي گذشته خود به هنرمندي بزرگ تبديل شده است، «ب» زندگي خويش را باگرايش شديد هنري آغاز مي‏کند و... . اما بايد توجه داشت که در دو فرد معاصر که ويژگي‏هاي مشابهي دارند، نمي‏توان آنها را «يک فرد» ناميد. پس در مورد بحث ما که دو فرد هم زمان نيستند، اين شباهت بايد در اغلب موارد چنان عام وگسترده باشد که بتوان براي آن مصاديق مختلف و متعددي برشمرد، چرا که ممکن است «الف» و «ب» متعلق به نژادهاو انواع و محصول تمدن‏ها، سرزمين‏ها و دوره‏هاي تاريخي مختلفي باشند؛ ولي چنين شباهت‏هاي عامي به خودي خود هرگز موجب نمي‏شوند که ما اين دو فرد را شخص واحدي بدانيم، (جان هيک، فلسفه دين، ترجمه:بهرام راد، ص 276 -269).
ز ) اين که تصور کرده‏ايد با تناسخ فرصت بيشتري به انسان داده مي‏شود تا از خواب غفلت به درآيد و به ساختن خويش و پويش راه کمال همت مي‏گمارد، تصوري نادرست است؛ زيرا:
1- خداوند همه ابزارها و لوازم هدايت و رشد و کمال را براي انسان در طول حيات دنيايي‏اش به او عنايت فرموده و فرصت کافي را به او عطاکرده است.
2- انسان با افعال و کردار خويش، ملکات نفساني خود را مي‏سازد و پس از آن که چيزي در انسان ملکه شد و شخصيت ماندگار و جاودان آدمي را ساخت، ديگر در آن تغيير و تبديلي راه ندارد. از همين‏رو حتي قائلين به تناسخ مي‏گويند:انسان بداخلاق، ملکه کژخلقي را بر اثراعمال پيشين با خود به کالبد جديد مي‏آورد و آدم خوش‏خوي نيز خلق نيکو را در پرتو اعمال گذشته به ارمغان مي‏آورد. بنابراين تناسخ فرصتيدوباره براي خودسازي نيست، بلکه تجلي دوباره ملکات را شمه پيشين در کالبدي نوين است.
3- نه تنها تناسخ هيچ تأثيري در دگرگوني آدمي ندارد؛ بلکه قرآن مجيد به صراحت مي‏فرمايد:اگر بعد از تحقق قيامت نيز مجرمان غافل را به دنيابازگردانيم، دگربار به اعمال زشت و نادرست روي مي‏آورند. در سوره انعام (آيه 27 - 28) چنين آمده است: ولوتري اذوقفوا عليالنار فقالوا يا ليتنا نردّ ولا نکذّب بايات ربّنا و نکون من المؤمنين* بل بدالهم ما کانوا يخفون من قبل ولو رد والعادوا لما نهواعنه وانهم لکاذبون ؛ و اگر حال آنها را آن گاه که بر آتش دوزخ بازشان دارند بنگري، خواهي ديد که مي‏گويند:اي کاش به دنيابازگردانده مي‏شديم تا ديگر آيات پروردگارمان را تکذيب نکنيم و از مؤمنان باشيم* آري آنچه را که مخفي مي‏داشتند اکنون برايشان آشکارشد!واگر بار ديگر به دنيا بازگردانده شوند، همان اعمال زشتي که از آن نهي شده‏اند را تکرار خواهند کرد و هر آينه آناندروغگويانند».
براي آگاهي بيشتر ر.ک:
1. حيات جاودانه، امير ديواني.
2. به سوي جهان ابدي، زين العابدين قرباني، ص 288 به بعد.
3. منشور جاويد، آيت الله سبحاني، ج 9، ص 161 و ص 190 به بعد.
موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها