آیا سرنوشت انسان ها از قبل تعیین شده است یا نه ؟

متن سوال: 
با سلام . با توجه به اين که سرنوشت انسان در لوح محفوظ نوشته شده ودر پيش خداوند قرار دارد وسرنوشت انسان در اين دنيا تقريبا مشخص است . واين که به سعادت ويا شقاوت رسيدن انسانها نيز در آن لوح معلوم است و يک نفر مي شود پيامبر خدا ويکي مي شود يزيد . چون اگر خدا نخواهد محمد امين پيامبر خدا نمي شود ود رابتدا اورا بر نمي گزيند ودر سرنوشت او قرار نمي دهد که او بايد پيامبر شود واين نيرو در او قرار داده مي شود که گناه نکند ودر افراد ديگر چنين نيرويي ويا شايد باز دارندگي قوي از طرف خداوند قرار نمي گيرد واو گناه مي کند . لذا با توجه به مطلب بالا آيا انسان اختيار دارد ؟

باسلام خدمت شما پرسشگر محترم براي اينکه پاسخ به سوال شما به خوبي روشن شود نکاتي را بيان مي کنيم
اميد است که با اين نکات پاسخ به سوال شما به خوبي روشن شود ،مساله قضا و قدر يکى از مباحث بسيار مهم کلامى است . اين مساله با آنچه که امروزه به سرنوشت معروف است ،ارتباط نزديکى دارد و نه تنها ذهن فيلسوفان و متکلمان را به خود مشغول داشته،بلکه يکى از مسائل اساسى در زندگى هر انسانى است. از اين رو،بحث سرنوشت،از ديرزمان،جايگاه خاصى در ادبيات ملل گوناگون داشته و دستمايه شاعران و داستان سرايان و ... براى خلق آثار بزرگ بوده است . البته ،طبيعى است که متالهان و خدا باوران مساله سرنوشت را در ارتباط با علم و اراده الهى تفسير مى کنند،اما ملحدان آن را در چارچوب حتميت هاى برخاسته از علل و اسباب مادى محصور مى سازند.به هر ترتيب ،اصل مساله قضا و قدر از مسلمات عقايد اسلامى است و چندان در کتاب و سنت فراوان از آن سخن گفته شده که هيچ جاى انکار و اختلافى باقى نمانده است . با اين حال،همان گونه که اشاره خواهيم کرد،در تفسير اين اصل مهم اعتقادى بين طوايف مختلف اسلامى،اختلافاتى به چشم مى خورد.
معناى قضا و قدر
واژه قدر به معناى حد و اندازه و مقدار شى است براى واژه قضا نيز معانى گوناگونى گفته شده است،که در اين ميان مى توان به حکم ،قطعيت و فيصله دادن اشاره کرد.اين دو واژه و برخى مشتقات آن،در آيات و روايات متعددى به کار رفته است که در ادامه ،پاره اى از آنها را نقل خواهيم کرد.
اقسام قضا و قدر
براى روشن شدن فضاى بحث،مى توان قضا و قدر را به دو دسته تقسيم کرد: قضا و قدر علمى؛ و قضا و قدر عينى .همچنين در يک تقسيم بندى ديگر،قضا و قدر در دو دسته فردى و عمومى جاى مى گيرند.
ما بحث را با قضا و قدر علمى پى مى گيريم و سپس به اقسام ديگر مى پردازيم.
قضا و قدر علمى
مقصود از قدر يا تقدير علمى آن است که خداوند پيش از آفرينش هر شيئى به خصوصيات و حدود و اوصاف آن،علم دارد. اين خصوصيات در مجردات،به ويژگيهاى ذاتى و ماهوى آنها مربوط مى شود و در موجودات مادى،علاوه بر ويژگيهاى ذاتى،شامل مختصات زمانى،مکانى،ابعاد،مقادير و... مى گردد. بنابراين،خدا از ازل مى داند که هر يک از مخلوقات او داراى چه ويژگيها و اوصافى اند.مقصود از قضاى علمى نيز آن است که خداوند از ضرورت وجود اشيا 1 در ظرف تحفق علل آنها آگاه است؛ يعنى،خدا از ازل مى داند که هر يک از اشيا در شرايط خاصى و تحت تاثير اسباب و علل خاصى موجود مى شوند.بنابراين،مى توان گفت که علم پيشين خداوند به خصوصيات اشيا و ضرورت وجود آنها،همان قدر و قضاى علمى است .با توجه به تفسيرى که از قضا و قدر علمى ارائه گرديد،معلوم مى شود که قضا و قدر (به اين معنا) به علم الهى باز مى گردند و از شاخه هاى صفت ((علم)) به شمار مى آيند. بر اين اساس،خداوند مى داند که هر شيئى،با چه خصوصيات و اوصافى و در چه شرايطى پا به عرصه وجود مى گذارد و چگونه به هستى خويش ادامه مى دهد و اين همان حقيقتى است که گاه از آن به سرنوشت ياد مى کنند.
قضا و قدر عينى
مقصود از قدر عينى،تعيين و تحديد خصوصيات و اوصاف ذاتى و عرضى موجودات از سوى خداوند است و مقصود از قضاى عينى آن است که خداوند ضرورت وجود را به مخلوقات خويش اعطا مى کند و از طريق نظام اسباب و علل،وجود آنها را تعين مى بخشد. 2 به عبارت ديگر،هر موجود ممکن داراى دو جنبه است:
1ـ اصل وجود آن که در نظام على،ضروت و قطعيت يافته است .2ـ خصوصيات ويژگيها و اوصاف آن. و مفاد قضا و قدر عينى آن است که اين دو جنبه،از سوى خدا و به اراده و مشيت اوست .با توجه به معناى قضا و قدر عينى،چند نکته روشن مى شود: 1ـ بر خلاف قضا و قدر علمى،قضا و قدر عينى بر وجود اشيا مقدم نيست،بلکه با آن همراه است .2ـ قضا و قدر عينى از شئون خلق و ايجاد خداوند است و مى توان آن را به صفت خالقيت باز گرداند.
3ـ تقدير عينى هر شى بر حسب مرتبه وجود آن متفاوت است بر اين اساس،تقدير مجردات عبارت است از تعيين حدود ذاتى و ماهوى آن،ولى در ماديات،تعيين شرايط زمانى و مکانى و خصوصيات کيفى و کمى و اوصاف عرضى مانند زيبايى،سلامتى و... در حوزه تقدير قرار مى گيرند.

سرنوشت و اختيار
يکى از مهمترين مسائلى که در ارتباط با قضا و قدر مطرح مى شود،نسبت آن با اختيار انسان است. قضا و قدر علمى مقتضى آن است که خداوند از پيش بداند که اعمال آدمى با چه خصوصياتى و در چه شرايطى واقع مى شوند. همچنين،براساس قضا و قدر عينى،اراده الهى در شکل گيرى اعمال انسان و تعيين يافتن آن دخالت دارد. با توجه به اين مطلب،گروهى مى پندارند که قضا و قدر الهى با اختيار انسان ناسازگار است،و لازمه اعتقاد به اين اصل آن است که آدمى در پهنه هستى،به جاى بازيگرى،تماشاگرى بى اختيار باشد که صرفاً نظاره گر حوادث و امورى است که از پيش،قلم تقدير و سرنوشت حتميت آن را رقم زده است. به اين ترتيب،اعتقاد به قضا و قدر به صورت يکى از عوامل جبرگرايى درآمده است و بسيار جاى تعجب است که به رغم تاکيد فراوان قرآن بر اختيار و مسئوليت انسانها و پاسخگويى صريح آن به استدلالات جبرگرايانه مشرکان ملاحظه مى کنيم که جمعى از مسلمانان،که گاه آنان را قدريه مى نامند. 3اعتقاد به قضا و قدر الهى را مستلزم سلب اختيار از انسان دانسته اند.چکيده پاسخ ما به پندار فوق آن است که قضا و قدر علمى خداوند به افعال انسان،به صورت مطلق،تعلق نمى پذيرد،بلکه متعلق قضا و قدر،عمل انسان با تمام خصوصيات آن است که از جمله مى توان به اختيارى بودن آن و تاثير اراده و قدرت انسان در وقوع آن اشاره کرد بنابراين،خداوند از ازل مى داند که انسان با بهره گيرى از اختيار خود،اعمال خاصى را انجام مى دهد و بديهى است که در اين صورت،نه تنها علم خداوند و قضا و قدر علمى او با اختيار انسان منافاتى ندارد،بلکه آن را تاکيد مى کند. حاصل آنکه،علم خداوند به صدور فعل (معلول) از فاعل (علت) آن،با حفظ تمام خصوصيات موجود در فاعل (علت)،تعلق مى پذيرد. بنابراين،اگر فاعلى فاقد شعور و اختيار باشد (مانند آتش که منشا حرارت مى شود)،علم الهى به صدور فعل آن به نحو غير اختيارى تعلق مى پذيرد؛ يعنى خداوند از ازل مى داند که فلان آتش در زمان و مکان خاصى،به صورت غير اختيارى منشا ايجاد حرارت مى شود (يا به تعبير ديگر،فعل ((حرارت)) از او صادر مى شود). اما اگر فاعلى داراى شعور و اختيار باشد (مانند انسان در افعال اختيارى خويش)،آنچه از سوى خدا مقدر شده و قضاى الهى به وقوع آن تعلق پذيرفته،آن است که فاعل مذکور با اختيار و گزينش آزاد خويش افعال خود را انجام دهد.درباره قضا و قدر عينى نيز پاسخ مشابهى وجود دارد: تاثير قضا و قدر عينى خداوند در وقوع افعال بندگان،به صورت مستقيم و مباشر نيست،بلکه اين تاثير از مسير اسباب و علل و در چارچوب نظام على عالم تحقق مى پذيرد و از آنجا که اراده انسان يکى از مبادى على افعالى اختيارى اوست،قضا و قدر (در مورد افعال اختيارى) از مجراى اراده و اختيار انسان تاثير مى گذارد. بنابراين،تعيين خصوصيات افعال اختيارى (تقدير عينى) و تعين بخشيدن و ايجاب آن (قضاى عينى) به هيچ وجه مستلزم طرد و سلب اختيار نيست،بلکه با آن همراه است و از مجراى آن گذر مى کند.4
قضا و قدر عمومى
آنچه در بالا به آن اشاره شد،قضا و قدرى است که به موجودات خاص تعلق مى پذيرد. امام مى توان قضا و قدر عينى را به معناى ديگرى نيز به کار برد که به قوانين و سنن کلى الهى که درباره افراد و جوامع جريان دارند،اختصاص مى يابد. بر اين اساس،خداوند در علم ازلى خويش،سنتهاى خاصى را با ويژگيها و احکام خاص،مقرر فرموده و آن را در پهنه هستى يا در بستر تاريخ و جامعه انسانى جارى ساخته است. براى مثال،قانون عمومى عليت يکى از سنتهاى عام الهى است که متعلق قضا و قدر الهى قرار گرفته است .قضا و قدر در قرآن و سنت همانگونه که گفتيم،آيات و رواياتى فراوانى به مساله قضا و قدر پرداخته اند و ما در اينجا،به نقل موارد اندکى اکتفا مى کنيم: در پاره اى روايات،به معناى (قضا) و (قدر) اشاره شده است. براى نمونه در حديثى از امام رضا (ع) آمده است:هى الهندسه و وضع الحدود من البقا و الفنا. و القضا هو الابزام و اقامه العين 5.
قدر عبارت است از اندازه گيرى و تعيين حدود (اشيا) از جهت بقا و فنا،و قضا محکم کردن است و بر پاداش ذات (و ايجاد آن).در حديث ديگرى از امام رضا (ع) آمده است که: هو الهندسه من الطول و العرض و البقا. ثم قال (ع): ان الله اذا شا شيئاً اراده و اذا ازاده قدره و اذا قدره قضاه و اذا قضا امضاه 6.قدر عبارت است از اندازه گيرى از جهت طول و عرض (اشيا) و (مدت) بقا. پس فرمود: همانا خداوند وقتى چيزى را بخواهد،آن را اراده مى کند و چون آن را اراده کند،مقدر مى گرداند و چون مقدرش گردانيد،قضاى الهى به آن تعلق مى پذيرد و در اين حال،(اصل وجود و کيفيت اوصاف) آن را امضا مى کند.در قرآن کريم،آيات فراوانى وجود دارد که از قضا و قدر علمى خداوند حکايت مى کنند در اين آيات،معمولاً از علم خداوند با لفظ ((کتاب)) تعبير شده است. 7.براى نمونه،آيات زير را از نظر مى گذارنيم: و ما کان لنفس ان تموت الا باذن الله کتاباً موجلاً (آل عمران: 145)
و هيچ نفسى جز به فرمان خدا نمى ميرد. (خداوند مرگ را) به عنوان سرنوشتى معين (مقرر کرده است).و الله خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم جعلکم ازواجاً و ما تحمل من انثى ولا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر ولا ينقص من عمره الا فى کتاب ان ذلک على الله يسير (فاطر: 11)
و خدا (سست که) شما را از خاکى آفريد،سپس از نطفه اى،آنگاه شما را جفت جفت گردانيد،و هيچ موئنثى باردار نمى شود و وضع حمل نمى کند مگر به علم او و هيچ سالخورده اى عمر دراز نمى يابد و از عمرش کاسته نمى شود،مگر آنکه در کتاب (مندرج) است. در حقيقت،اين (کار) بر خدا آسان است .ما اصاب من مصيبه فى الارض ولا فى انفسکم الا فى کتاب من قبل ان نبراها ان ذلک على الله يسيره (حديد: 22)هيچ مصيبتى نه در زمين و نه در نفسهاى شما نرسد،مگر آنکه پيش از آنکه آن را پديد آوريم،در کتاب است. اين (کار) بر خدا آسان است .در آيات ديگرى به قضا و قدر عينى خداوند اشاره شده است در بيان قضاى عينى مى توان به آيات زير استشهاد کرد:فقضاهن سبع سماوات فى يومين و اوحى فى کل سما امرها (فصلت: 12)پس آنها را (به صورت) هفت آسمان،در دو هنگام مقرر داشت و در هر آسمانى کار (مربوط به) آن را وى فرمود.هو الذى خلقکم من طين ثم قضى اجلاً (انعام: 2)اوست کسى که شما را از گل آفريد آنگاه مدتى را (براى عمر شما) مقرر داشت.
و اذا قضى امراً فانما يقول له کن فيکون (بقره: 117)و چون کارى را مقرر کند (و اراده نمايد)،فقط مى گويد: (موجود) باش. پس (فوراً موجود) مى شود.آيات زير نيز بر تقدير عينى خداوند دلالت دارند:الذى خلق فسوى # والذى قدر فهدى (اعلى: 2 و 3)همان که آفريد و هماهنگى بخشيد و آنکه اندازه گيرى کرد و راه نمود.
من نطفه خلقه فقدره (عبس: 19)او را از نطفه اى آفريد پس او را اندازه گيرى کرد.
انا کل شى؟ خلقنا بقدر(قمر: 49)همانا ما هر چيزى را به اندازه (معين) آفريديم.قرآن در مورد قضا و قدر عمومى،به معناى تعيين و اجراى سنن کلى،در آيات متعددى سخن گفته است که به ذکر چند مورد اکتفا مى کنيم:ان الله لايغير ما بقول حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد: 11)در حقيقت،خدا حال قومى را تغيير نمى دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.8 و اذ تاذن ربکم لئن شکرتم لا زيدنکم و لئن کفرتم ان عذابى لشديدً (ابراهيم: 7)
و آنگاه که پروردگارتان اعلام کرد که اگر واقعاً سپاسگزارى کنيد،(نعمت) شما را افزون خواهم کرد و اگر ناسپاسى نماييد،قطعاً عذاب من سخت خواهد بود.و من يتق الله يجعل له مخرجاً # و يرزقه من حيث لا يحتسب (طلاق: 2 و 3)و هر کسى از خدا پروا کند،براى او راه بيرون شدنى (از مصائب و سختيها) قرار مى دهد و از جايى که حسابش را نمى کند،به او روزى مى رساند.مساله قضا و قدر در روايات پيامبر اکرم (ص) و اهل بيت گرامى (ع) از جهات گوناگونى مورد توجه قرار گرفته است 9 گروهى از روايات بر اهميت و ضرورت اعتقاد به اين اصل تاکيد ورزيده اند. براى مثال،از پيامبر خدا (ص) روايت شده است که فرمود:
لا يومن عبد حتى يومن باربعه: حتى يشهد ان لااله الاالله وحده لا شريک له،و انى رسول الله بعثنى بالحق و حتى يومن بالبغث بعد الموت و حتى يومن بالقدر 10.هيچ بنده اى ايمان (حقيقى) نياورد مگر آنکه به چهار چيز موئمن شود: شهادت بدهد که غير از خداوند يکتا معبود ديگرى نيست و اينکه من پيامبر خدايم و مرا به حق مبعوث داشته است و به رستاخيز پس از مرگ ايمان آورد و به تقدير الهى موئمن گردد.همان گونه که ملاحظه مى شود،پيامبر اکرم (ص) ايمان به تقدير الهى را در کنار ايمان به توحيد و نبوت و معاد آورده است و اين مطلب،از اهميت زايد الوصف اين اصل اعتقادى حکايت مى کند. 11در پاره اى سخنان اهل بيت (ع) نيز بر دشوارى درک حقيقت قضا و قدر تاکيد شده است. اميرموئمنان (ع) در پاسخ به کسى که درباره قضا و قدر پرسيده بود،فرمود: طريق مظلم فلا تسلکوه و بحر عميق فلا تلجوه و سر الله فلا تتکلفوه 12.راهى است تاريک،پس در آن گام نزنيد و دريايى است ژرف،پس در آن داخل نشويد و سر خداوند است،پس خويش را (براى فهم حقيقت آن) به زحمت نيندازيد.از آنجا که امامان معصوم (ع) خود در روايات ديگرى تا حدى به توضيح و تبيين قضا و قدر پرداخته اند،بايد گفت که مقصود امام (ع) آن است که هر چند مى توا برخى جوانب و احکام اين بحث را درک کرد،ولى فهم کنه آن ـ به ويژه براى عموم مردم ـ ميسر نيست.در دسته اى از روايات نيز تلازم تقدير الهى با جبر انگارى و سلب اختيار به شدت رد شده است. در روايتى از رسول اکرم (ص) مى خوانيم: سياتى زمان على امتى يوئولون المغاصى بالقضا اولئک بريئون منى و انا منهم برا.13
به زودى زمانى بر امت من خواهد گذشت که گناهان (خود) را با قضا توجيه مى کنند (و آنان را ناشى از تقدير الهى مى دانند) آنان از من دورند و من نيز از آنان برائت مى جويم.از اميرموئمنان على (ع) نيز در پاسخ به پرسشى درباره قضا و قدر فرمود: ولا تقولول وکلهم الله الى انفسهم فتو هنوه ولا تقولوا اجبرهم على المعاصى فتظلموه ولکن قولوا الخير بتوفيق الله والشر بخذلان الله و کل سابق فى علم الله14.و نگوييد: ((خداوند بندگانش را به حال خودشان واگذاشته است)) زيرا اين سخن اهانتى است به خداوند و نگوييد: ((آنان را بر انجام گناهان مجبور ساخته است زيرا اين سخن،ظلمى است به خداوند. بلکه بگوييد: ((خير و نيکى در اثر توفيق الهى و شر و بدى در اثر سلب توفيق است)). خدا از پيش،همه (اعمال) را مى داند.
پي‏نوشت‏ها:
1ـ نيز بنگريد: به بقره: 281 و زلزال: 8 ـ 6.
2ـ در بحث از حکمت الهى و غايتمندى افعال خداوند،به نحو مفصلترى به اين مساله اشاره کرديم.
3ـ اين جبران،در اصطلاح متکلمان،((عوض)) ناميده مى شود و متکلمان اماميه در کتابهاى خود عموماً بابى را به عنوان ((اعواض)) گشوده و درباره جبران الهى درد و رنج بى گناهان به تفصيل سخن گفته اند. براى نمونه بنگريد به: علامه حلى،نهج الحق و کشف الصدق،ص 137 و 138.
4ـ همان گونه که در مباحث فلسفى گفته شده است،مقصود از اين ضرورت،ضرورت يا وجود بالذات نيست،بلکه ((وجوب بالغير)) است که هر معلولى،در ظرف تحقق علت تامه خود،به آن متصف مى گردد و با امکان بالذات اشيا منافاتى ندارد.
5ـ اگر بخواهيم از اصطلاحات فلسفى کمک بگيريم،مى توان گفت که نسبت ماهيت ممکنات به وجود و عدم يکسان است و از اين رو،گويا ذات ممکن در يک حالت ترديد بين وجود و عدم به سر مى برد،ولى با آمدن علت،اين ترديد ايل مى گردد و جانب وجود قطعيت مى يابد.
6ـ شايان ذکر است که اصطلاح ((قدريه)) به دو معناى متقابل به کار مى رود: گاه مقصود از آن کسانى است که قدر الهى را مستلزم جبر مى دانند و گاه نيز بر کسانى اطلاق مى شود که طرفدار اختيارند و قدر،به معناى مستلزم جبر را،نفى مى کنند. بر اين اساس،هر يک از جبرگرايان و اختيارگرايان روايتى را که از پيامبر اکرم (ص) در نکوهش ((قدريه)) آمده است،متوجه گروه مقابل مى دانند.
7ـ براى مطالعه بيشتر در اين زمينه،يکى از بهترين منابع (به زبان فارسى) کتاب ((انسان و سرنوشت)) از استاد شهيد مطهرى است: مطهرى،مجموعه آثار،ج 1،ص 342 ـ 436.
8ـ کلينى،اصول الکافى،ج 1،ص 158.
9ـ مجلسى،بحار الانوار،ج 5،ص 122.
10ـ بديهى است که مقصود از کتاب،شيئى مادى که مطالبى بر آن نگاشته گردد نيست. بلکه اين واژه به برخى مراتب علم الهى اشاره دارد.
11ـ و نيز بنگريد به: انفال: 53.
12ـ حقيقت آن است که مساله قضا و قدر در بسيارى از روايات اهل سنت به گونه اى مطرح شده است که مستلزم اعتقاد به جبر است. با توجه به مخالفت اين روايات با آيات صريح دال بر اختيار انسان و نيز ضعف اسناد آن،جايى براى قبول و پذيرش آنها نيست. براى مطالعه انتقادى پاره اى از اين روايات بنگريد به: سبحانى،الالهيات على هدى الکتاب و السنته و العقل،ج 2،صص 211 ـ 203.
13ـ مجلسى،بحار الانوار،ج 5،ص 87،حديث 2.
14ـ براى مطالعه احاديث مشابه اين باب ر.ک به: مجلسى،بحارالانوار،ج 5،باب القضا و القدر،احاديث 7 ـ 2.
موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها