آیات مربوط به امامت کدامند؟

متن سوال: 
در کدام آيه يا سوره قرآن در مورد امامت صحبت شده است؟

ايات متعددي از قبيل ايه ولايت و ايه اولي الامر. در اينجا به توضيح در مورد ايه ولايت مي پردازيم ============ آشنايي به آيه ولايت و پاسخ به چند شبهه آيه 55 سوره مائده إنّما وَلِيُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکعُونَ * وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبونَ)«سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آورده اند; همان ها که نماز را بر پا مى دارند، و در حال رکوع، زکات مى دهند * و کسانى که ولايت خدا و پيامبر او و افراد با ايمان را بپذيرند، (پيروزند; زيرا) حزب و جمعيت خدا پيروز است. شان نزول آيه: شنيدم از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)با اين دو گوشم ـ که اگر دروغ بگويم کر شوند ـ و ديدم با اين دو چشمم ـ که اگر دروغ گويم کور شوند ـ که مى فرمود: «على رهبر خوبان و قاتل کافران است. هر که او را يارى دهد، خدايش ياور است و هر که از ياريش دست بردارد، خدايش يارى ندهد. هان! من روزى با رسول خدا نماز خواندم، سائلى را در مسجد ديدم که از مردم درخواست کمک مى کرد و چيزى به او ندادند، على در آن وقت به رکوع رفته بود، با انگشت ميانه اش به او اشاره کرد و سائل نزديک آمد، پس انگشتر را از انگشت حضرت برداشت، آنگاه پيامبر رو به سوى خداوند نمود و عرض کرد: بار خدايا، برادرم موسى از تو درخواست کرد و گفت: پروردگارا! سينه ام را بگشاى و امرم را آسان گردان و گره از زبانم برگير تا سخنم را دريابند، و جانشينى از خاندانم برايم قرار ده، هارون برادرم را; با يارى او مرا تقويت کن و او فرمودى که هان اى موسى، حاجتت برآورده شد. خدايا! من هم بنده و پيامرسان توام، پس سينه ام را بگشاى و امرم را آسان گردان و از خاندانم، جانشينى برايم تعيين کن; على را که به وسيله او نيرويم بخشى. سپس ابوذر گفت: به خدا قسم، هنوز سخن پيامبر9 تمام نشده بود که جبرئيل امين بر او فرود آمد و اين آيه را آورد: انمّا وليّکم اللّه و رسوله... برخي از اسناد شان نزول آيه در شان علي بن ابيطالب: مجمع الزوائد - الهيثمي - ج 7 - ص 17 المعجم الأوسط - الطبراني - ج 6 - ص 218 معرفة علوم الحديث - الحاکم النيسابوري - ص 102 شواهد التنزيل - الحاکم الحسکاني - ج 1 - پاورقى ص 223 تفسير الجلالين - المحلي ، السيوطي - شرح ص 337 لباب النقول - السيوطي - ص 93 مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) - أبي بکر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني - پاورقى ص 235 فلک النجاة في الإمامة والصلاة - علي محمد فتح الدين الحنفي - ص 192 تفسير کشّاف زمخشرى ج2ص259 تفسير طبرى، جلد 4، جزء 6، صفحه 289 تفسير فخر رازى، جلد 12، صفحه 28 تفسير ابن کثير، جلد 3، صفحه 129 شواهد التنزيل حسکانى حنفى ص67 الدّر المنثور سيوطى، جلد 3، صفحه 105 تذکره سبط ابن جوزى، صفحه 15 مناقب خوارزمى، صفحه 248. تاريخ دمشق، جلد 42، صفحه 357 **نکته: سعي شده مطالب به طور مختصر و مفيد باشد** بررسي برخي از کلمات در آيه: انما: فخر رازى در تفسير خود مى گويد: «کلمه (انّما) براى حصر نيست به اين دليل که قرآن مى فرمايد ( إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا کَماء أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ** سوره يونس، آيه 24** و ترديدى نيست که در قرآن مثل هاى ديگرى غير از اين براى حيات دنيا هست; مانند اين که قرآن مى فرمايد: ( إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَلَهْوٌ...) *سوره محمد، آيه 36* (چه اين که لهو و لعب در غير از زندگانى دنيا وجود دارد.» ** تفسير فخر رازى، ج 12، ص 30* در پاسخ به اين استدلال مى گوييم: اوّلا: فخر رازى بين مَثَل حيات دنيا و خود حيات دنيا خلط کرده است. چرا که در آيه اول براى زندگانى دنيا مثالى مى آورد ولى در آيه دوم خود زندگانى دنيا را توصيف مى کند بدون آنکه براى آن مثالى بياورد. قرآن ـ بر خلاف تصور فخر رازى ـ تنها يک مَثَل با دو بيان**سوره کهف، آيه 45** درباره حيات دنيا زده و انحصار آن در اين مثل باقى است. ثانياً: فخر رازى در چند جاى ديگر قرآن (انّما) را دالّ بر حصر دانسته است; از آن جمله در آيه 108 سوره انبيا و آيه 20 سوره آل عمران و... وى در اين آيات، بر انحصار «انّما» تأکيد مى کند و اشکال وارد بر آن ها را پاسخ مى دهد. ** تفسير فخر رازى، ج 7، ص 213 و ج 22، ص 233** ثالثا: اگر در جايي يافت شود که (انما) به معناي حصر اضافي باشد. قطعا بايد با قرينه باشد چون اصل انما بر انحصار مي باشد. و اين در حالي است که ذکر اوصاف در آيه خود انحصار را تاکيد کرده است و نشان دهنده حصر حقيقي مي باشد رابعا: اگر از حصر چشم پوشى کنيم بايد ولايت غير خدا و پيامبر و مؤمنان را بپذيريم، نه آن که تنها مؤمنانى ديگر که آن اوصاف را ندارند داخل در اين ولايت کنيم، چون حصر بر ولايت خدا و پيامبر و مؤمنان ـ با آن اوصاف ـ بر هر سه است. ولي: ريشه واژه «ولىّ»، ولايت است. اصل اين ماده بر قرب و نزديکى دلالت مى کند; يعنى ميان دو چيز به گونه اى نزديکى برقرار است که چيز ديگرى ميان آن ها فاصله نيست. ابن فارس مى گويد: «واو، لام و يا (ولى) بر قرب و نزديکى دلالت مى کند و واژه ولىّ به معناى قرب و نزديکى است، و کلمه مولى نيز از همين باب است. و بر معتِق، معتَق، صاحب، حليف، ابن عم، ناصر و جار اطلاق مى شود که ريشه همه آن ها «ولى» به معناى قرب است.» **معجم مقاييس اللغه، ص 1104** راغب اصفهانى گفته است: «ولاء و توالى آن است که دو يا چند چيز به گونه اى باشند که غير آن ها ميان آن ها فاصله نشود. اين معنا براى قرب مکانى است ولى در قرب معنوى نيز به لحاظ نسبت خانوادگى، يا دين يا دوستى يا يارى و يا اعتقاد، استعاره آورده مى شود. واژه وِلايت (بر وزن هدايت) به معناى نصرت، و واژه وَلايت (بر وزن شَهادت) به معناى بدست گرفتن امر است. و گفته شده هر دو واژه يک معنا دارد و حقيقت آن همان تولّى امر بدست گرفتن کار است.» **مفردات، راغب اصفهانى، ص 533** با توجه به حالات اوليه انسان در کاربرد الفاظ و اين که معمولا کلمات را در آغاز براى بيان معانى مربوط به محسوسات به کار مى برد، مى توان گفت: واژه ولايت در آغاز براى قرب و نزديکى خاص در محسوسات (قرب حسى) به کار رفته است، آن گاه براى قرب معنوى استعاره آورده شده است. بر اين اساس هر گاه اين واژه در امور معنوى به کار رود بر نوعى از نسبت قرابت دلالت مى کند و لازمه آن اين است که ولىّ نسبت به آنچه بر آن ولايت دارد، داراى حقى است که ديگرى ندارد و مى تواند تصرّفاتى را بنمايد که ديگرى جز به اذن او نمى تواند; مثلا ولىّ ميّت مى تواند در اموال او تصرف کند، اين ولايت او ناشى از حقّ وراثت است. و کسى که بر صغير ولايت دارد حقّ تصرف در امور وى را دارد. کسى که ولايت نصرت دارد مى تواند در امور منصور (آن کسى که نصرتش را عهده دار شده است) تصرف کند. و خداوند ولىّ امر بندگان خويش است; يعنى امور دنيوى و اخروى آن ها را تدبير مى کند و او ولىّ مؤمنان است; يعنى بر آنان ولايت خاصى دارد... . بنابر اين، معناى ولايت در همه موارد استعمال آن، گونه اى از قرابت و نزديکى است که منشأ نوعى تصرف و مالک بودن تدبير است به عبارت ديگر: ولايت، نوعى قُرب و نزديکى نسبت به چيزى است، به گونه اى که موانع و حجاب ها از ميان برداشته مى شود... . حال اگر کسى با رياضت هاى نفسانى و قابليت هايى که براى خود ايجاد کرده، و از طرفى ديگر مورد عنايات و الطاف الهى قرار گرفته و به مقام قرب تام الهى نايل شده، اين چنين شخصى از جانب خداوند بر مردم ولايت پيدا مى کند، ولايتى که لازمه آن اين است که ولىّ نسبت به آنچه بر آن ولايت دارد، داراى حقى است که ديگرى ندارد و او مى تواند تصرفاتى بنمايد که ديگرى جز به اذن او نمى تواند. و همه اين ها به اذن و اراده و مشيّت خداوند است. زکات: اولا: از نظر لغويّين واژه زکات در لغت به معناى «نمو و طهارت است، و اگر آنچه را که انسان از مال خود به نيازمندان مى دهد، زکات گفته مى شود به اين دليل است که اين کار مايه برکت و نمو مال و نيز پالايش نفس، و يا مايه نمو مال و پالايش نفس هر دو مى باشد.** ترتيب کتاب العين، ج 2، ص 758** بنابر اين بر هر دو نوع صدقه ـ چه واجب و چه مستحب ـ زکات اطلاق مى شود. ثانياً: واژه «زکات» در سوره هاى مکّى و مدنى، يا به معناى رشد و نمو است; مانند وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ يا به معناى صدقه مستحبى است، نه زکات واجب فقهى; مانند**وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَقْرِضُوا اللهَ قَرْضاً حَسَناً ** و آيه **فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ** زکات در آياتى نيز که موضوع زکات انبياى گذشته را ياد آور شده، به معناى صدقه مستحبى است; مانند**وَأَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَالزَّکاةِ ما دُمْتُ حَيّاً** و آيه**وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإِيتاءَ الزَّکاةِ** زيرا اصطلاح زکات واجب فقهى در عصر نزول آيات، وجود نداشته و بعدها در ميان مسلمانان رواج يافته است، و مراد از آن همان صدقه واجب است که در مدينه با اين آيه تشريع شد**خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّيهِمْ بِها وَصَلِّ عَلَيْهِمْ** پس لفظ «زکات» در قرآن کريم به معناى زکات واجب مصطلح فقهى نيامده است، بلکه به معناى رشد، نمو و صدقه مستحبى است. افزون بر آن، اگر بپذيريم «زکات» همانند نماز در عصر نزول قرآن اصطلاح جديدى داشته، اين اصطلاح در مقابل معناى لغوى و به معناى مطلق صدقه، اعمّ از واجب و مستحب است; مانند واژه «صلاة» که به معناى عبادت مخصوص است که هم درباره نماز واجب به کار رفته و هم درباره نماز مستحبّى. با اين بيانات پاسخ برخى ديگر از علماى اهل سنّت نيز داده خواهد شد که مى گويند: «زکات در آيه ولايت، زکات واجب فقهى است و حضرت على(عليه السلام) يا به دليل فقر، مشمول زکات واجب نبوده و يا هرگز زکات واجب را تا وقت نماز به تأخير نمى انداخته است. در نتيجه آيه نمى تواند در شأن آن حضرت نازل شده باشد. ليکن از مطالب گذشته معلوم شد که «زکات» در قرآن کريم به معناى رشد يا صدقه مستحبى و يا اعمّ از صدقه واجب و مستحب است. و ثالثاً: واژه «زکات» بر زکات مستحب و واجب، هر دو اطلاق شده است. قرطبى در تفسير خود در خصوص جواب اشکال از آيه ولايت مى گويد: «از همين آيه; يعنى جمله **وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ**استفاده مى شود که بر صدقه مستحب نيز کلمه زکات اطلاق مى گردد; زيرا علىبن ابيطالب انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد. و اين نظير آيه **وَما آتَيْتُمْ مِنْ زَکاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ** است... و اسماعيل قنوى در حاشيه خود بر تفسير بيضاوى مى نويسد: همانا صدقه مستحب نيز زکات ناميده مى شود، گرچه متبادر از زکات، صدقه واجب است; زيرا وجه تسميه صدقه واجب به زکات، در مستحب نيز موجود است. **حاشيه قنوى، ج 6، ص 249** پاسخ به برخي از شبهات پيرامون آيه: اشکال: در آيه ضماير همه جمع هست چرا شما ميخواهيد ضمير جمع را بر شخص واحدي وارد کنيد؟ پاسخ: دانشمندان و مفسّران اهل سنت، خود پاسخ اين اشکال را داده اند. فخر رازى در جواب اين سؤال مى گويد: گاهى جمع براى احترام است يعنى گاهى با اين که مخاطب يک نفر بيشتر نيست براى احترام لفظ جمع بکار برده مى شود چنانچه در ادبيات فارسى نيز چنين است بجاى تو «رفتى»، «گفتى»، «آمدى»، گفت مى شود شما رفتيد، گفتيد، آمديد ** تفسير کبير، ج 12، ص 28** آلوسى پاسخ ديگرى داده است. او مى گويد: گاه براى عظمت شخص و گاهى براى عظمت کار بجاى صيغه مفرد از صيغه جمع استفاده مى شود و اين در لغت عرب مرسوم است**روح المعانى ج 6، ص 2167** همچنين زمخشرى در ذيل اين آيه مى گويد: اگر بگوييد که اين لفظ «الذين آمنوا» چگونه بر حضرت على (رضى اللّه عنه) صادق است در صورتى که به صورت جمع آورده شده خواهم گفت: اين لفظ با وجود آنکه سبب نزول در آن، يک مرد مى باشد به صورت جمع آورده شده تا مردم را در کارى مانند کار او ترغيب کند که سرانجام، به ثوابى مانند ثواب او نايل شوند و توجه دهد که خُلق و خوى مؤمنين بايد در چنان درجه اى از نيکى و احسان و رسيدگى به فقراء باشد که حتى اگر در حال نماز کار نيکى برايشان پيش آمد که تأخير آن جايز نبود، تا پايان نماز هم آن کار را به تأخير نيفکنند ** تفسير کشّاف ج2ص259- مکتبه عبيکان** مضافاً بر اينکه: در قرآن کريم نيز ضمير جع در مورد مفرد در موارد متعددى بکار رفته است که نمونه هايى از آن را ذکر مى کنيم: آيه 183 سوره آل عمران که مراد از آن نعيم بن مسعود اشجعي بوده است. آيه 199 سوره بقره که مراد رسول الله بوده است آيه 168سوره آل عمران که مراد عبدالله بن ابي سلول بوده است آيه 61 سوره توبه که مراد عبدالله بن نبتل بوده است آيه 53 سوره مائده که مراد عبدالله بن ابي بوده است پس روشن هست. که ادعاي شما دقيقا مطابق آيات خداوند مي باشد. و اين اشکال جايي ندارد. اشکال: اجماعي بر شان نزول آيه ولايت در شان علي بن ابيطالب موجود نمي باشد؟ پاسخ: برخى از متکلمين اهل سنّت ادعاى اجماع کرده اند که آيه «ولايت» در شأن امام على(عليه السلام)نازل شده است که ما در اينجا به بعضى از آنها اشاره مى کنيم: 1 ـ قوشجى حنفى او مى گويد: «به اتفاق نظر مفسّران، آيه در حقّ على بن ابى طالب(عليه السلام) نازل شد، هنگامى که انگشتر خود را در حال رکوع به مسکين داد.» ** شرح تجريد، قوشچى، ص 368** 2 ـ قاضى عضد الدين ايجى او نيز مى گويد: «امامان تفسير، اجماع کرده اند که مراد از آيه ولايت، على(عليه السلام) است.» **شرح المواقف في علم الکلام، ج 8، ص 360** 3 ـ مير سيد شريف جرجانى او نيز مى نويسد: «امامانِ تفسير اجماع کرده اند بر اين که مراد از) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ) على(عليه السلام( است، که در حال رکوع، سائلى از او درخواستى نمود، حضرت انگشترش را به او داد. و در آن هنگام آيه نازل شد.» **شرح مواقف، ج 8، ص 360** 4 ـ سعد الدين تفتازانى او مى گويد: «به اتفاق مفسّران، اين آيه درباره على بن ابى طالب(عليه السلام) نازل شد، هنگامى که انگشترش را در حال رکوع نماز به سائل داد.» **شرح مقاصد، ج 5، ص 270** پس اين ادعا نيز مردود هست اشکال: اگر واقعا آيه مورد نظر در شان علي بن ابيطالب هست. چرا او به آن احتجاج نکرده است؟ پاسخ: يکي ديگر از تهمت هايي که متاسفانه مخالفين شيعه به اين مذهب ميزنند. همين شبهه هست. که گاها از سرنا آگاهي و گاهي عمدا صورت ميگيرد. متاسفانه جناب مستشکل کمتر متون شيعه را مطالعه کرده است. زيرا اگر متون شيعه را مطالعه مي کرد حداقل احتجاجات متعدده علي بن ابيطالب در برابر خلفا و مخالفين خودش را پيرامون اين آيه مي ديدند. در اينجا تنها به دو نمونه از اين احتجاجات بسنده ميکنم. الف: علي بن ابيطالب در روز شواري شش نفره براي انتخاب خليفه زماني که خواست فضايل خودش را براي اعضاي شورا نمايان کند چنين گفت: فهل فيکم احد اتي الزکوه و هو راکع فنزلت فيه.... امالي ص549- دارالثقافه ب: در زماني که ابوبکر به خلافت رسيده بود. علي بن ابيطالب براي اينکه فضايل خودش را نمايان کند چنين گفت: انشدک بالله الي الولايه من الله مع ولايه رسول الله في آيه الزکوه الخاتم ام لک؟ قال: بل لک خصال ص549-550 نتيجه: پس در انتها مشخص شد که: اين آيه جزو فضايل علي بن ابيطالب مي باشد. پاسخ به چند شبهه پيرامون آيه ولايت سوال: آيا همانطور که ابن تيميه مى گويد بين وِلايت با وَلايت فرق است؟ ابن تيميه مى گويد: «بين ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) تفاوت است، ولايتى که در اين نصوص آمده ضد عداوت است که به فتح واو است نه به کسر واو که به معناى امارت است و اين افراد نادان بين وَلايت و وِلايت تفاوتى نمى نهند. لفظ ولىّ و ولايت غير از لفظ والى است، و چون آيه درباره ولايت تمام مؤمنان است و همه مؤمنان ولايت به معناى امارت را ندارند، پس ولايت به معناى امارت نيست.» ** منهاج السنة، ج 4، ص 5 و 6** پاسخ: در پاسخ به اين استدلال مى گوييم: اوّلا: برخى دانشمندان لغت و ادبيات، تفاوتى بين معناى ولايت (به کسر واو) و ولايت (به فتح واو) نمى نهند; مانند فيومى، سيبويه، فرّاء. ** مصباح المنير، ج 2، ص 672- مختار الصحاح، ج 1، ص 740** فرّاء مى گويد: «ولايت را به فتح واو و کسر واو در هر دو معناى دوستى و سرپرستى شنيده ايم.» ** لسان العرب، ج 15، ص 407** ثانياً: در جاى خود اشاره شده است که متبادر از لفظ «ولىّ» در آيه، همان معناى سرپرستى است، هر چند به کمک قراين باشد. ثالثاً: اثبات شده است که شأن نزول آيه، تنها مربوط به اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و روايات متواتر بر اين مطلب دلالت دارد، و هرگز ارتباطى به تمام مؤمنان ندارد که به اين جهت در معناى ولايت تصرف کنيم تا شامل همه مؤمنان شود. رابعاً: برفرض اينکه ميان وِلايت با وَلايت در معنا تفاوت باشد آنچه که در آيه آمده است واژه «ولىّ» است که احتمال دارد از وِلايت به معناى سرپرستى گرفته شده باشد نه از وَلايت به معناى نصرت و وقتى احتمال مخالفت در چيزى داده شود استدلال به آن باطل مى شود. خامساً: حصر در آيه بخوبى نشان مى دهد که ولايت به معناى دوستى نيست زيرا دوستى مؤمنان منحصر به مؤمنانى که در حال رکوع زکات مى دهند نبوده و تمام مؤمنان راشامل مى شود. سؤال: نظر علماى اهل سنت در مورد جمله «و هم راکعون» در آيه ولايت چيست؟ برخى از علماى اهل سنت مى گويند: جمله ( وَهُمْ راکِعُونَ)را هم مى توان حال گرفت، و هم وصفى مستقل براى ( الَّذِينَ آمَنُوا). به عبارت ديگر کلمه «واو» در اينجا بيان گر عطف است نه حاليّت. بر اين اساس، مقصود از رکوع، فعل و حالت خاصى که از ارکان نماز به شمار مى رود نيست، بلکه به معناى خضوع است; يعنى مؤمنانى که داراى ولايتند سه ويژگى دارند: 1 ـ نماز برپا مى دارند. 2 ـ زکات مى پردازند. 3 ـ خاضع و فروتن مى باشند. اين ويژگى همه مؤمنان راستين است و آنان را از منافقان جدا مى کند... .** تفسير فخر رازى، ج 12، ص 25 ; المنار، ج 6، ص 442** پاسخ: در پاسخ مى گوييم: درباره جمله ( وَهُمْ راکِعُونَ) احتمالاتى وجود دارد: 1 ـ «رکوع» به معناى نماز خواندن باشد و فقره ( وَهُمْ راکِعُونَ) جمله اى مستقل باشد، نه اين که حال زکات دهندگان را بيان کند، و نيز حرف «واو» در آن، براى عطف باشد نه حاليه. بر اين اساس «راکعون» به معناى نمازگزاران است; مانند آيه ( وَارْکَعُوا مَعَ الرّاکِعِينَ) اين احتمال مردود است; زيرا مسأله اقامه نماز و صحبت از نمازگزاران در جمله ( الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ) در همين آيه آمده و ذکر دوباره آن، تکرار بدون فايده است. پس رکوع به معناى نماز خواندن نيست. 2 ـ مراد از «رکوع» خضوع باشد، اين احتمال نيز مردود است زيرا در اين که واژه «رکوع» در معناى خضوع به کار رفته است، سخنى نيست، سخن در اين است که «خضوع» معناى مجازى رکوع است نه معناى حقيقى آن. معناى حقيقى رکوع، همان حالت انحناء است که نوع خاصى از آن به عنوان يکى از ارکان نماز شناخته شده است. خليل بن احمد فراهيدى (متوفاى 170 هـ.ق) مى نويسد: «هر چيزى که با صورت به سوى زمين روى آورد، خواه زانوهايش به زمين برسد يا نرسد در حالى که سر را به زير انداخته است راکع خوانده مى شود.»** کتاب العين، ماده رکع. و اگر کلمه اى بخواهد در معناى مجازى خود استعمال شود به قرينه احتياج دارد که و جود قرينه در آيه منتفى است. يعنى عده اى اقامه نماز مى کنند و گروهى زکات مى دهند و برخى نيز که در رکوع نمازند... . اين احتمال نيز صحيح نيست; زيرا خلاف ظاهر آيه است و با شأن نزول آيه نيز سازگارى ندارد. 3 ـ مراد از «رکوع» همان رکوع در نماز است و جمله ( وَهُمْ راکِعُونَ) جمله حاليه. اين احتمال صحيح است; زيرا با ظاهر آيه و شأن نزول آن سازگارى دارد. سؤال: فخر رازى در مورد پرداخت زکات توسط على(عليه السلام) در نماز چه شبهه اى را مطرح کرده است؟ فخر رازى مى گويد: عمل اميرالمؤمنين(عليه السلام) به اعطاى انگشتر در حال نماز به سائل، با حضور قلب در نماز سازگارى ندارد.** تفسير فخر رازى، ج 12، ص 31** مگر همين اميرالمؤمنين(عليه السلام) نبود که در حال نماز تيرى را از پاى او در آوردند و اصلا متوجه آن نشد؟ از طرفى ديگر انجام اعمال غير صلاتى در نماز مبطل نماز است. پاسخ: در پاسخ به اين شبهه مى گوييم: اوّلا: اين آيه بعد از وقوع عمل نازل شده و سياق آن سياق مدح است; و لذا آيه دلالت دارد که اين عمل حضرت در نماز مورد مدح و ستايش خداوند است. ثانياً: عمل کم در حال نماز هرگز به نماز ضررى نمى رساند، همان گونه که علماى شيعه و سنّى به آن تصريح کرده اند. نسفى مى گويد: «آيه دلالت دارد بر اين که انسان مى تواند در حال نماز صدقه دهد، و اين که فعل قليل هرگز مفسد نماز نيست.» ** تفسير نسفى، ج 1، ص 289** و نيز «اسماعيل قنوى» در حاشيه خود بر «تفسير بيضاوى» مى نويسد: «آيه دليل بر اين است که فعل قليل در بين نماز، هرگز موجب بطلان نماز نخواهد شد.» ** انوار التنزيل، ج 6، ص 349** ثالثاً: دستگيرى از نيازمند با اعطاى صدقه، عبادت است که در ضمن عبادتى ديگر (نماز) صورت گرفته و با آن ناسازگار نيست. آنچه که با روح نماز منافات دارد توجّه به غير خدا است، و دستگيرى از نيازمند در راستاى عبادت او است. خداوند متعال مى فرمايد: ( أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَيَأْخُذُ الصَّدَقاتِ وَأَنَّ اللهَ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ) «آيا ندانسته اند تنها خداوند توبه را از بندگانش مى پذيرد و صدقات را مى گيرد و به درستى که خدا توبه پذير مهربان است.» قرآن در اين آيه تصريح مى کند که تنها خدا صدقات را اخذ مى کند... بنابر اين اعطاى صدقه که در راه خدا و براى خدا و گيرنده اش هم خود خدا است، با حضور قلب در نماز هيچ گونه منافاتى ندارد. سؤال: آيا ادعاى ابن کثير مبنى بر اينکه آيه ولايت در خصوص «عبادة بن صامت» نازل شده صحيح است؟ ابن کثير مدعى شده که تمام آيات 51 تا 56 سوره مائده درباره عبادة بن صامت است و بر اين مدعاى خود به برخى از روايات تمسّک کرده است. ماجراى «عبادة بن صامت» که ابن کثير و ديگران نقل کرده اند به اين شرح است: «چون رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با يهوديان بنى قينقاع جنگيد... عبادة بن صامت که يکى از بنى عوف بن خزرج و هم پيمان آنان بود... به نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شتافت و عرض کرد: اى رسول خدا! به خدا و رسولش پناه برده، از پيمان با آنان بيزارى مى جويم و ولايت خدا و رسول و مؤمنان را مى پذيرم و از هم پيمانى با کفّار و ولايت آنان بيزارم. در اين هنگام آيات ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصارى أَوْلِياءَ...) نازل شد.» ** تفسير ابن کثير، ج 2، ص 69 ; جامع البيان، ج 6، ص 178 و 179** پاسخ: در پاسخ به اين ادعا مى گوييم: اوّلا: هيچ کس از دانشمندانى که شأن نزول آيات را نگاشته اند، آيات ولايت (آيات 55 و 56) را درباره «عبادة بن صامت» نقل نکرده اند، بلکه تنها آيات 51 و 52 را درباره وى مى دانند ** مراجعه شود: اسباب النزول، واحدى، ص 200و201 ; لباب النقول، سيوطى، ص 147** و وجود آيه درباره ارتداد از دين: ( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللهُ بِقَوْم...) در بين آيات 52 و 53 و آيات ولايت (آيات 55 و 56) نيز گواه همين مطلب است، چون داستان عبادة بن صامت با مسأله ارتداد ارتباطى ندارد. ثانياً: در شأن نزول آيات ولايت درباره «عبادة بن صامت» روايات متعارض رسيده است، و با نقل از افرادى مانند: زهرى، سدى، عبادة بن وليد، که از تابعين هستند و خود شاهد ماجرا نبوده اند، نمى توان مطلب را ثابت نمود. بنابر اين، تمسّک ابن کثير به برخى روايات متعارض وجهى ندارد، و نمى توان از آن همه روايات متواتر که در شأن نزول آيات 55 و 56 درباره امام على(عليه السلام)است چشم پوشيد ** در المنثور، ج 3، ص 99** منبع: www.shia-sonni.com موفق و پيروز باشيد.

پربازدیدترین ها